مجله نوجوان 21 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 21 صفحه 7

ماکزیما ریحانه... بیا انشاتو بخون! بچه­ها ساکت! موضوع انشاء: «ماشین و تأثیر آن در زندگی». به نام خدا. من آرزو دارم یک ماکزیما داشته باشم. معلم با جیغی کوتاه گفت: «ماکسیما...» ولی منظور من از ماشین... و ریحانه به خواندن ادامه داد: به نام خدا... من آرزو دارم یک ماکزیما داشته باشم. بعد ببرم آن را بفروشم. از پولش یک خانۀ کوچک برای خانواده­ام بخرم. برای دخترخاله که عمری یتیم­داری کرده، سفر مکه ثبت­نام کنم. پول همۀ داروهای وحید را بدهم برای مرضیه جهیزیه مختصری تهیه کنم. برای مسجد محل، کتابخانه­ای پر از کتاب سفارش دهم و برای همکلاسی­هایم کفشهای نو بخرم. برای معلم یک سبد گل سرخ هدیه ببرم تا مجبور نباشم از باغچه مش حسن با هزار خواهش و تمنا گل بچینم. برای ننه که از پا فلج است، صندلی چرخدار تهیه کنم. برای مدرسه کوچکمان توپهای رنگ و وارنگ بگیرم تا زنگ ورزش بر سر یک توپ دعوایمان نشود و برای بابای مدرسه یک جاروی نو بخرم. خدای من خودت حسابش را بکن؛ اگر پولی ته آن باقی ماند، می­خواهم ببرم، برای خودم چند دست لباس بخرم. آخه چند ساله که لباس نو نخریدم. ناهید اشکبوس چراغ قرمز من اینجا نشسته­ام. روبروی تو. پشت صفحه تلویزیون. نگاه می­کنم به سفیدی چشمهای تو که از سیاهیش بزرگتر است. حواست جای دیگری است. مگسها روی لبها و روی صورتت بازی می­کنند. پوست سیاهت برق می­زند. شکمت مثل اینکه توپ بزرگی را خورده باشی، ورم دارد. همه­تان با پاهای لخت، خودتان را این طرف و آن طرف می­کشید. دهانت باز مانده. زنی همرنگ خودت با دست چیزی را توی دهانت می­گذارد. زبانت را روی آن می­کشی و بعد چیز کوچکی از زیر پوست سیاه گلویت سر می­خورد. پدر برای مادر، جوک تعریف می­کند؛ هر دو می­خندند. پدر می­گوید: بزن سه فوتبال داره. مادر می­گوید: نه بزن پنج، فیلم هندی داره و یک ظرف بزرگ تخمه را روی میز می­گذارد. آخرین بار که نگاهت می­کنم، گریه می­کنی و بعد کسی تو را می­برد. مگسها روی غذایت نشسته­اند. زهرا صفایی­زاده

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 21صفحه 7