رستم در جواب گودرز گفت: من از کاووس شاه بینیازم و از او ترسی ندارم و غیر خدا از هیچکس نمیترسم.
گودرز گفت: اکنون وقت این حرفها نیست اگر نیایی همه میگویند رستم از سهراب ترسید و فرار کرد. رستم تا این حرف را شنید تصمیم گرفت به نزد کاووس بازگردد. وقتی رستم به بارگاه شاه برگشت، شاه نیز از او معذرتخواهی کرد و با او به نرمی رفتار کرد سپس کاووس شاه، رستم را با صدهزار مرد جنگی برای جنگیدن با سپاه سهراب روانه مرز کرد. سپاه ایران در کنار سپاه سهراب اردو زد و منتظر شدند شب تمام شود تا فردا صبح جنگ را شروع کنند.
سپاه توران شب را به صبح رساند. وقتی که خورشید طلوع کرد سهراب لباس رزم پوشید و به هجیر اسیر گفت: میخواهم از سپاه ایران و هر آنچه میدانی به من بگویی آنگاه از دور نگاهی به اردوگاه ایران کرد و گفت: آن سراپرده که درفشی بلند دارد و صد پیل در آن بسته شده، جایگاه کیست؟
هجیر گفت: کاووس شاه!
سهراب ادامه داد: آن سراپرده که اطرافش خیمههای زیادی است از آن کیست؟
هجیر گفت: طوس!
سهراب گفت: آن سراپرده سبزرنگ که بزرگان ایران جلوی آن ایستادهاند مال کیست؟
هجیر با خودش گفت: اگر به سهراب بگویم که آن سراپرده رستم اس، ممکن است به آنجا بتازد و به رستم آسیب برساند سپس با مکث جواب داد: آن مربوط به شاه چین است.
سهراب وقتی دید که هجیر اسمی از رستم به میان نیاورد رو به هجیر گفت: مگر میشود رستم که پشت و پناه سپاه ایران است در این جنگ حضور نداشته باشد حتماً به من دروغ گفتهای، یا راستش را بگو یا سر از تنت جدا میکنم.
به سهراب گفت این چه آشفتن است
همه با من از رستمت گفتن است
چرا باید این کینه، آراستن
به بیهوده چیزی ز من خواستن
هجیر به سهراب گفت: چرا آنقدر آشفتهای و هی از من سراغ رستم را میگیری چرا از من کینه به دل میگیری و چیزهای بیهوده از من میخواهی.
سهراب از سخنان هجیر بسیار ناراحت شد و گرز و کمندش را برداشت و سوار به اسب به سوی سپاه ایران تاخت، هیچ یک از پهلوانان ایران توان رویارویی با او را نداشتند.
سهراب در حالی که به سوی سپاه ایران میتاخت فریاد زد:
چنین گفت: کای شاه آزادمرد
که چون است کارت به دشت نبرد
چرا کردهای، نام، کاووس کی؟
که در چنگ شیران نداری تو پِی
گر این نیزه در مشت پیمان کنم
سپاه تو را، جمله، بی جان کنم
کز ایران نماند یکی نیزهدار
کنم زنده کاووس کی را بدار
ای شاه آزادمرد در هنگام نبرد چه میکنی؟ چرا نام خود را شاه گذاشتی در حالی که توان جنگیدن با شیران را نداری اگر با این نیزه که در دستم است به سپاه تو حمله کنم جان همۀ آنها را میگیرم از ایران یک نفر را به جا نخواهم گذاشت و کیکاووس را بر دار میکنم.
آیا سهراب در این نبرد با پدرش رستم روبرو میشود؟ سرانجام کار این پدر و پسر چه خواهد شد؟ در هفته آینده ادامه ماجرا را برایتان میگویم.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 21صفحه 25