همرنگ صبح
منصوره نیکوگفتار
یک نفر آنجا کنار ابرها
بارش رنگینکمانی محض بود
پشت بارانهای ناهنگام دشت
چشمهایش، آسمانی محض بود
یک نفر پروازها را میستود
در طنین آسمانها راه داشت
یک نفر پر بود از گلهای سرخ
دستههای یاس را همراه داشت
یک نفر با برکهها، تالابها
مثل بارانهای صحراگرد بود
یک نفر از پشت اقیانوسها
با تمام آبها همدرد بود
یک نفر سرشار بود از سبزهها
از درخت، از آبشار، از ابرها
از ترنمهای ناآرام دشت
از حضور، از انتظار، از صبرها
یک نفر غمهای ما را میشمرد
یک نفر اینجا صدایش گرم بود
مهربانیهای او پایان نداشت
اطلسیهای نگاهش نرم بود
در میان بارش چشمان او
آسمان میماند، یک جا در شگفت
در تب اندوههای موسمی
یک نفر دستان ما را میگرفت
نیمشبها زیر هر ناباوری
یک نفر اندوهدار شهر بود
یک نفر در خلوت نیزارها
در پی تعبیر خواب نهر بود
سرسرای روشن دستان او
مأمن آرام آهوهای دشت
مثل یک موسیقی دنبالهدار
آشنا با وزن شببوهای دشت
از فراترها، کسی همرنگ صبح
کاش میآمد کنارم مینشست
تا بیاویزم به دامانش خدا!
تا بگویم او نرفت، او هست! هست.
غریبی
خلیل عمرانی
تا تو خورشید دیده را بستی همه جا پر شد از نوای غروب روشن آشنای چشمت کو؟ تا دهم شرح ماجرای غریب نفس سبزت ای بهار خلوص غنچۀ عشق را شکوفا کرد فرصت مهربان چشمانت
در بودن به رویمان وا کرد سایۀ مهربان دستانت بر سر ما چه بی تکلف بود نگهت داروی غم دل ما با دل ما چه بی تعارف بود چه تماشایی ای صلابت صبح پیش پایت ستاره افشاندیم
تا بمانی و جانمان باشی در حضور خدا، ترا خواندیم صبح امروز باز هم تاریخ در جماران بی تو ما را دید پا به پای دل گرفته ما چشم تاریخ، اشک غم بارید باز ماییم و غربتی دیگر وای بر ما از این غریبیها
مهربانا تو رفتی و ماندیم
بی تو در بند بیشکیبیها
باز هم یک شبی دوباره بیا
روز کن ذهن تیرگیها را
باز هم در حضور روشن آب
پاک کن اشکهای دریا را
حال، شاگرد پاک تو با ماست
میفشاند شکوفههای حیات
چون تو در هر سپیده میخواند
غزل آرزو برای حیات
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 21صفحه 8