من ششم بهمن در شهر تبریز بودم که دوستان خبر آوردند امام قرار است به ایران بیاید. تصمیم گرفتیم که به تهران سفر کنیم و در مراسم استقبال شرکت داشته باشیم. از همه شهرهای ایران مردم برای استقبال به تهران آمده بودند. مردم در راهپیمایی شعار میدادند:
«وای به حالت بختیار ـ اگر امام فردا نیاد ـ مسـلسـلا بیرون میاد»
«وای به حالت بختیار ـ اگر امام فردا نیاد ـ نارنجکها از قم میاد»
امام نیامد و ما به تبریز برگشتیم.
در تبریز حکومت نظامی بود و تیمسار بیدآبادی فرماندار نظامی شهر بود. آدم زیرکی بود، ارتباطاتی با بعضی افراد مشخص داشت.
در بعضی از جلساتی که علمای تبریز برپا میکردند، ایشان هم شرکت میکرد. گاهی افراد را تطمیع و گاهی تهدید میکرد و میخواست اوضاع را تحت کنترل داشته باشد.
آیتالله قاضی، تیپی استخوانی داشت. بسیار مؤدب بود و همیشه دو زانو مینشست. همیشه بین آیتالله قاضی و فرماندار نظامی بگو مگو بود. بعضی از معتمدین بازار هم در جلسه شرکت میکردند.
یکی از بحثهای جلسه که در منزل شهید قاضی بالا گرفت این بود که طرفداران آقای شریعتمداری میگفتند: انقلاب 50 درصدش شریعتمداری است و 50 درصدش امام است. شهید قاضی هم مردانه میایستاد و بر محوریت امام تأکید میکرد. طرفداران شریعتمداری در سخنرانیهایشان این مسأله را همیشه مطرح میکردند که امامین همامین خمینی و شریعتمداری. البته مدتی که گذشت عدهای از آنها که ناآگاه بودند به صف ضد انقلابیون پیوستند.