پس از آزادی از زندان وارد حوزه شدم. بچههای انقلابی و طرفدار امام، روی من حساب باز کردند و در جرگه خودشان قرار دادند.
روز سوم خرداد سال52 به مناسبت سالگرد شهادت آیتالله سعیدی در فیضیه جلسهای گذاشتیم. آقایان علما نشستند، طلبهها جمع شدند. در شمال فیضیه زیلو انداختیم، قرآن پخش کردیم و من شروع به شعار دادن کردم، از شهدای فدائیان اسلام یادی کردم. برای شهدای فیضیه، سعیدی، بخارایی، هرندی، صادق امانی صلوات فرستادیم. پلیس از پشت بام، فیضیه را محاصره کرده بود و ما هم بیاعتنا کار خودمان را میکردیم.
مجلس که تمام شد، من فهمیدم که لو رفتهام. پیراهن بلند عربی پوشیده بودم و رویش لباس ساده و لبادهای، سریع به طرف توالتهای فیضیه رفتم و تا آنجا برسم لباده را درآورده به یکی از همحجرهایها دادم. عینکم را برداشتم و آماده شدم برای وضو گرفتن. مأموری که میخواست مرا دستگیر کند نتوانست تشخیص دهد و من جان سالم به در بردم.