چند روز پس از رفراندوم حوادثی در قم اتفاق افتاد. مأموران نظامی به فیضیه حمله کردند و طلبهها و مردمی را که آنجا بودند، زده بودند. پس از آن ماجرا من به همراه پدرم به قم رفتیم. در فیضیه وضع خیلی آشفته بود؛ عمامهها و نعلینها وسط صحن، حجرهها در هم ریخته و همه جا نامرتب بود. کف فیضیه و زیر درخت توتی که در شمال غربی مدرسه بود،هنوز خونی بود.
بعد از آن پدرم مرا به زیارت علمای قم برد. آیتالله گلپایگانی، آیتالله نجفی مرعشی و امام را زیارت کردیم. مردم با ازدحام به دیدن امام میرفتند، دقایقی مینشستند و میرفتند.
چهره امام خیلی جذاب بود. من جلوی ایشان دو زانو زدم، دستشان را گرفتم و نگاهی به چهره پرجاذبه ایشان کردم و پس از دستبوسی به گوشه اتاق رفتم و نشستم.