فصل دوم : خاطرات دوران طلبگی
واقعه سی تیر و کودتای 28 مرداد
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اباذری ، عبدالرحیم

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

واقعه سی تیر و کودتای 28 مرداد

‏من حدود 13 ـ 14 سال داشتم و در درچه درس می‌خواندم. چند روزی بود برای دیدن ‏‎ ‎‏برادرانم به اصفهان رفته بودم. شاهد بودم که نیروهای نظامی تلاش می‌کردند تا‏‎ ‎

‏روحانیون را متفرق کنند. در این میان دسته‌ای از طلبه‌ها زخمی شده و یکی از طلبه‌ها‏‎ ‎‏به اسم ‏‏کیائی‏‏ بر اثر ضربه لگد یکی از ماموران در جوی آب افتاد و کشته شد. جنازه او ‏‎ ‎‏در بیمارستان خورشید بود. برخی از طلاب به بیمارستان رفتند تا جنازه وی را تحویل ‏‎ ‎‏بگیرند. گروهی از عالمان سایر مدارس هم بوده و بدین سان روحانیون پیش‌قدم و ‏‎ ‎‏پیش‌کسوت بودند. جمعیت بسیاری گرد آمده بود، دست کم دویست نفر طلبه آمده ‏‎ ‎‏بودند. بازاری‌ها و دیگران هم در مقابل بیمارستان خورشید گرد آمده بودند، تا جنازه را‏‎ ‎‏تحویل بگیرند.‏

‏اختلاف نظر بر این بود که جنازه را به اصفهان آورده و از تشییع آن بر ضد ‏‎ ‎‏حکومت پهلوی استفاده شود. دسته‌ای هم معتقد بودند، که این مساله درگیری به دنبال ‏‎ ‎‏داشته و احتمال کشته دادن دارد. بالاخره جنازه را به تخت فولاد، خارج از شهر اصفهان ‏‎ ‎‏بردند. پیش‌کسوت و سردمدار این قضیه آیت الله حاج آقا‏‏حسین خادمی‏‏ بود. ‏‎ ‎‏گردانندگان این مجلس، یکی از وعاظ به نام آقای ‏‏معزی‏‏، و نیز فرد دیگری به نام ‏‏آقای ‏‎ ‎‏طاهری‏‏ بود. یادم است که شخصی به نام ‏‏حسن صدر‏‏ سخنرانی خوبی کرد. ایشان در ‏‎ ‎‏نظر داشت نماینده مردم اصفهان در مجلس شورای ملی شود. او آن روز در این جلسه ‏‎ ‎‏شرکت کرد و اجازه خواست که بعد از یک روحانی ـ که منبر رفته بود ـ سخنرانی کند. ‏‎ ‎‏اما طلاب و روحانیون دل خوشی از حسن صدر نداشتند. از این رو مخالفان وی رفته و ‏‎ ‎‏در میانه سخنرانی او بلندگو را قطع و وصل کردند تا سخنرانی او را با مشکل مواجه ‏‎ ‎‏سازند.‏

‏ روز سی تیر ـ که روز برکناری ‏‏قوام‏‏ و بازگشت ‏‏مصدق‏‏ بود ـ برای مردم روز شادی ‏‎ ‎‏بود. مردم در کوچه و خیابان‌های اصفهان اشعار تصنیفی می‌‌خواندند. نخست وزیری ‏‎ ‎‏مصدق‏‏ مدت‌ها طول کشید. اواخر حکومت وی بود که توده‌ای‌ها هم به طرفداری از او ‏‎ ‎‏به پا خاستند. ملت آشکارا‏‎ ‎‏از دکتر مصدق پشتیبانی کرده و کم‌کم با حمایت مردمی، ‏‎ ‎‏مخالفت با شاه شروع شد. شعارها به صراحت بر ضد شاه بود. عکس‌های شاه را‏‎ ‎‏از در ‏‎ ‎‏و دیوار برداشته و مجسمه‌های او را پایین کشیدند. من خودم شاهد پایین کشیدن ‏‎ ‎

‏مجسمه شاه در ‏‏میدان انقلاب اصفهان‏‏ بودم. این مجسمه در میدان انقلاب جلوی ‏‏سی و ‏‎ ‎‏سه پل‏‏ قرار داشت. در حالی که هزاران نفر شعار مرده باد شاه می‌دادند، مردی از نردبان ‏‎ ‎‏بالا رفت و روی گردن ـ اسبی که شاه سوارش بود ـ رو به طرف مجسمه شاه نشست ‏‎ ‎‏و در مقابل مردم چند سیلی به صورت شاه زد. موج خنده میدان را‏‎ ‎‏آکنده ساخت. ‏‎ ‎‏سپس سیم بکسلی را که به او داده بودند، به کمر اسب انداخت و سر دیگر آن را در ‏‎ ‎‏خیابان به یک تانکر نفت‌کش بسته بودند. در شرایطی که میدان زیر امواج مرده باد شاه، ‏‎ ‎‏کف زدن و خنده مردم ناراضی بود، نفت‌کش حرکت کرده و مجسمه شاه و اسب او را‏‎ ‎‏پایین آورد. به دنبال این حرکت مردمی بود که شاه از ایران فرار کرد. بعد از کودتای ‏‎ ‎‏آمریکایی، ‏‏ارتشبد زاهدی‏‏ در روز 28 مرداد ـ که طرفداران مصدق و ‏‏توده‌ای‌ها‏‏ قلع و ‏‎ ‎‏قمع شدند ـ به ایران برگشت.‏

‏حکومت مصدق به نفوذ چشمگیر و گسترده‌ای که آیت الله کاشانی در میان عموم ‏‎ ‎‏مردم، به ویژه مردم متدین داشت، چندان بها نداده و قدر و منزلت او را ندانسته و از او ‏‎ ‎‏در راه نجات مردم بهره نگرفت. با خروج شاه گمان کردند که بدون تکیه به روحانیت ‏‎ ‎‏می‌توانند وضعیت موجود را حفظ و کنترل کنند. در واقع آنان به ‏‏توده‌ای‌ها‏‏ و ‏‎ ‎‏کمونیست‌ها‏‏ دل خوش کردند. و از طرفی از قدرت مرجعیت آیت الله بروجردی و ‏‎ ‎‏حوزه علمیه قم بی‌خبر بودند.‏

‏این گونه حرکت‌ها سبب شد که ‏‏سپهبد زاهدی‏‏ بسیار سریع شاه را برگرداند. در ‏‎ ‎‏همان روز 28 مرداد، در ‏‏خیابان چهارباغ اصفهان‏‏، هزاران نفر در حالی که به طرف سی ‏‎ ‎‏و سه پل در حرکت بودند، شعار مرده باد شاه و زنده باد مصدق سر دادند. در همین ‏‎ ‎‏حال در خیابان روبه‌رو، یکی دو گروه چند نفره و کم‌تحرک به موازات آنان جلو ‏‎ ‎‏می‌رفتند و جاوید شاه می‌گفتند. طرفداران مصدق خود راآنقدر نیرومند حس می‌کردند ‏‎ ‎‏که وقتی به سربازانی که در مسیر، دوتا، دوتا به عنوان دکور ایستاده بودند، می‌رسیدند، ‏‎ ‎‏به شاه توهین می‌کردند. کسی را دیدم که جلو رفت و دست زیر چانه سربازی گذاشت ‏‎ ‎‏و گفت: آقای سرباز این لباس‌های ننگ را باید از تن درآورید، دیگر زمان مصرف آن ‏‎ ‎

‏گذشت. سربازها هم با حقارت سخنان مردم را گوش داده و جز صبر و تحمل چاره‌ای ‏‎ ‎‏نداشتند.‏

‏این روال تا زمانی ادامه داشت و ما هم در عالم نوجوانی در خیابان‌ها رفت و آمد ‏‎ ‎‏داشتیم. شاید حدود ساعت سه بعد از ظهر بود که اوضاع دگرگون شد. لحن‌ها عوض ‏‎ ‎‏شدند و شعارها تغییر کردند. در کمتر از یک ساعت، صحنه دو ‏‏خیابان چهارباغ‏‏، 180 ‏‎ ‎‏درجه تغییر کرد. گروه اندک طرفدار شاه، حالا هزاران نفر شده و در خیابان روبه‌رو از ‏‎ ‎‏جمعیت طرفدار مصدق تعدادی انگشت‌شمار باقی مانده بودند که کم‌کم به صفر رسید. ‏‎ ‎‏تانک‌ها در خیابان‌ها به راه افتادند. ماشین‌های متعدد با پرچم و عکس شاه در خیابان‌ها‏‎ ‎‏شعار داده و می‌گفتند که شاه برگشته است. به هر حال بی اعتنایی به سخن بزرگانی ‏‎ ‎‏چون آیت الله کاشانی، و مرجع وقت آیت الله بروجردی، تلاش‌های مردم را به هدر ‏‎ ‎‏داد.‏

‏گروه‌های سیاسی و چهره‌های معروف ‏‏حزب توده‏‏، بی‌درنگ به شکرانه بازگشت ‏‎ ‎‏شاه جشن‌هایی مختصر ترتیب داده و شیرینی پخش کردند، تا مبادا به اتهام تلاش‌های ‏‎ ‎‏گذشته‌شان دستگیر و زندانی شوند.‏