فصل ششم : دوران اسارت و زندان
انتقال به بند
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اباذری ، عبدالرحیم

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

انتقال به بند

‏روز به روز کار سخت‌تر شد، به بهانه‌های گوناگون مرا در میان فشارهای روحی و ‏‎ ‎‏جسمی قرار دادند، تا شاید بتوانند اسمی از مبارزان، و نشانی از کسی، و یا اعترافی ‏‎ ‎‏درباره کارهای خودم به دست آورند، اما به یاری خدا ناکام ماندند. وقتی دیدند از ‏‎ ‎‏بازجویی‌ها و شکنجه دادن‌ها نتیجه‌ای نصیبشان نشد، ترفند دیگری در پیش گرفتند، بند ‏‎ ‎‏سلول مرا از زندانی‌های دیگر خالی کرده، و حتی آقای منتظری را هم از آن‌جا بردند. ‏‎ ‎

‏من در آن بند تنها ماندم؛ بندی عریض و طویل، در تنهایی و سکوت مطلق و دهشتناک.‏

‏زندانی‌ها، از جمله آقای منتظری و آیت الله ‏‏شیخ غلامحسین ‌جعفری همدانی‏‏ ـ که ‏‎ ‎‏مدتی پیش‌نماز مسجد جامع تهران بودند ـ نسبت به حال و روز من معترض شدند، که ‏‎ ‎‏چرا درچه‌ای را در بند تنها نگه داشته‌اید؟ دوستان و آشنایان در زندان، بی‌اندازه نگران ‏‎ ‎‏وضع روحی من شده و در بند عمومی آقایان منتظری و جعفری برای من دعای توسل ‏‎ ‎‏گذاشته و روضه امام ‏‏موسی بن جعفر علیه السلام‏‏ را خواندند. در میان آقایان شخصی به نام ‏‏آقای خاتم‏‏ بود که ایشان هم روضه‌ای برای خلاصی من از بند خواندند.‏

‏بدین گونه پنج روزی را تنها گذراندم، شاید گفتن این خبر یا شنیدن آن ساده باشد، ‏‎ ‎‏اما تحمل آن ثانیه‌هایی که به کندی گذشت، کاری سخت و توان‌فرسا بود. من به لطف ‏‎ ‎‏حق باز هم ماموران را به زانو در‌آوردم و هم‌چنان آنان را برای رسیدن به هدف ناکام ‏‎ ‎‏گذاشتم. در واقع این همه به لطف و قوه الهی بود. ما با دست خالی در مقابل این ‏‎ ‎‏دژخیمان چیزی نبودیم. اعتراض زندانیان دیگر، به ویژه آقایان منتظری و جعفری به ‏‎ ‎‏جایی نرسید. من در آن بند تنها بودم، در حالی که این تنهایی همراه با بازجویی‌های ‏‎ ‎‏شبانه‌روزی بود، این سختی‌ها را با کمک خداوند متعال تحمل کردم، فقط از خداوند ‏‎ ‎‏توانایی برای مبارزه و تحمل مسالت می‌کردم. شایسته یادآوری است که دوستان ‏‎ ‎‏بازجوها را تهدید کرده بودند، که افشاگری کرده و سازمان امنیت را از وضعیت ‏‎ ‎‏زندانی‌ها آگاه خواهند کرد، اما من هم‌چنان در تنهایی به سر برده و روزهای سختی را ‏‎ ‎‏می‌گذراندم. سرانجام پس از پنج روز، زندانی‌هایی را وارد بند کردند، آنان هم مانند من ‏‎ ‎‏خطرناک بودند؛ از جمله آقای منتقم قاضی و دو تن دیگر به نام‌های ‏‏عاصف‏‏ و ‏‏صابر‏‏، ‏‎ ‎‏که هر دو از سردمداران کمونیست‌ها بودند.‏