فصل سوم : دوران مبارزه با رژیم ستم شاهی
قیام تاریخی 15 خرداد
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اباذری ، عبدالرحیم

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

قیام تاریخی 15 خرداد

‏کینه‌ای که شاه از این سخنرانی در دل گرفت، سه روز بعد،‌ یعنی در روز 15 خرداد ‏‎ ‎‏آشکار گشت. فردای عاشورا،‌ یعنی روز چهارده خرداد از قم به شهر ری بازگشتم.‏

‏صبح روز پانزدهم خرداد، وقتی که از مدرسه برهان بیرون آمدم، و از درب بازار ‏‎ ‎

‏حضرت عبدالعظیم علیه السلام،‌ وارد خیابان شدم، یکی از دوستان را در راه دیدم،‌ او گفت: «آقای خمینی را گرفته‌اند». از شنیدن این خبر تعجب کردم. باهم به طرف فلکه شهر ری رفتیم و دیدیم که در میان بازاری‌ها زمزمه‌هایی است. همه در حال بستن مغازه‌ها بودند. پی‌درپی کرکره‌های مغازه‌ها پایین می‌آمد. دسته‌ای هم بهت‌زده در برابر مغازه‌ها ایستادند، تا بفهمند این خبر چقدر صحت دارد. مردم مردد بودند که مغازه‌ها را باز ‏‎ ‎‏کنند. بدین سان مغازه‌هایی هم که باز‌ بود، کم کم بسته شد.‏

‏ما سوار ماشین شدیم و به شوش رفتیم. در ‏‏میدان شوش‏‏ دیدیم، ‌که دسته طیب در ‏‎ ‎‏حال حرکت هستند. آنان شور فوق العاده‌ای ایجاد کرده بودند. صاحب مغازه‌ها ـ که از ‏‎ ‎‏ماجرای دستگیری امام، آگاه شده بودند ـ با سرعت کرکره‌ها را پایین کشیده و مغازه‌ها‏‎ ‎‏را می‌بستند. در این هنگام شخصی که به طلبگی‌ ما پی برده بود، داد زد: «آقا را‏‎ ‎‏گرفته‌اند، شما هم با جمعیت بروید». جمعیت ناگهان فریاد کشیدند: «یا مرگ یا‏‎ ‎‏خمینی». مردم با این شعار به سمت چهارراه مولوی به راه افتادند. ما هم به دنبال آنان ‏‎ ‎‏رفتیم. در خیابان‌های مولوی و بوذرجمهری مغازه‌ها همه بسته بود. یکی از دوستان ‏‎ ‎‏گفت: «وضع خطرناک است»؛ و بعد مرا از آن‌جا برد. نزدیک عصر یک جا گیر افتادیم، ‏‎ ‎‏‌و با دوستانی که راه را بلد بودند، به طرف بازار پیچیدیم. در این هنگام صدای گلوله ‏‎ ‎‏شنیدیم، به طرف ‏‏مسجد شاه ـ امام خمینی کنونی ـ‏‏ حرکت کردیم.‏

‏درب مسجد بسته بود و یک دسته پشت آن ایستاده بودند. آنان به خادم مسجد ‏‎ ‎‏اصرار می‌کردند، که در را باز کند،‌ تا از آن‌جا به خیابان بوذرجمهری بروند. ما هم در ‏‎ ‎‏حالی‌که وحشت زده بودیم، با آن جمعیت به راه افتادیم. ‏

‏در خیابان بوذرجمهری چند جنازه دیدیم، که کنار خیابان افتاده بودند. جنازه یکی از ‏‎ ‎‏طلبه‌های مدرسه سپهسالار هم در میان آن‌ها بود. فردای آن روز،‌ یعنی شانزدهم خرداد ‏‎ ‎‏دوباره به خیابان بوذرجمهری و اطراف آن رفتیم. در خیابان‌های خون آلود،‌ ماشین‌های ‏‎ ‎‏پلیس و سربازانی که در عقب کامیون نشسته بودند،‌ چهره شهر را غمزده و مرعوب ‏‎ ‎‏کرده، و از هر سو صدای «یا مرگ یا خمینی» بلند بود. سپس به شهر ری بازگشتیم.‏


‏عصر همان روز تصمیم گرفتم که برای بررسی اوضاع به قم بروم. در قم،‌ در میان ‏‎ ‎‏مردم ـ که از ساعت‌های نخستین صبح با شنیدن خبر دستگیری آیت الله خمینی،‌ در ‏‎ ‎‏صحن حرم حضرت معصومه‏‏ تجمع کرده بودند، ‏‏‌حجة ‏‏الاسلام حاج سید ‏‏مصطفی ‏‎ ‎‏خمینی‏‏ سخنرانی کرده بود. ‏

‏تظاهرات مردم قم نیز به خاک و خون کشیده شده بود. اوضاع شهر قم بحرانی بود. ‏‎ ‎‏با شنیدن خبر دستگیری آیت الله خمینی، بازاریان قم دست به یک اعتصاب عمومی زده ‏‎ ‎‏بودند. طلاب به جنب و جوش افتاده بودند،‌ در تمام محافل و مجالس،‌ مساله دستگیری ‏‎ ‎‏آقای خمینی موضوع بحث بود. هر کسی که می‌توانست به شهر خودش می‌رفت، تا‏‎ ‎‏مردم را بیدار و اگاه کند. من هم به اصفهان و مدرسه نیم‌آور رفتم. دسته‌ای در آن‌جا‏‎ ‎‏مشغول فعالیت بودند. بعضی‌ها هم ـ که با سران بازار اصفهان مرتبط بودند ـ از آنان ‏‎ ‎‏خواستند که تا اطلاع ثانوی بازار اصفهان تعطیل باشد.‏