فصل هفتم : دوران خوف و رجا
تنظیم ، چاپ و پخش اعلامیه
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اباذری ، عبدالرحیم

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

تنظیم ، چاپ و پخش اعلامیه

‏در همان روزها آقای ربانی شیرازی ـ که از سال گذشته در زندان قصر بود ـ به وسیله ‏‎ ‎‏برخی دوستان برایم پیغام فرستاد که برای ملاقات ایشان به زندان بروم. بی‌درنگ به ‏‎ ‎‏زندان قصر رفتم. آقای ربانی از زندانبان‌ها اجازه گرفته بود که به حیاط بیاید، تا من ‏‎ ‎‏ایشان را ملاقات کنم، در آن زمان رسم بر این بود که زندانی از پشت میله‌های فضای ‏‎ ‎‏ملاقاتی، با ملاقات کننده دیدار کند. من و آقای ربانی در میان چمن‌های حیاط زندان ‏‎ ‎‏قصر نشسته و با یکدیگر سرگرم گفت‌وگو شدیم. در این هنگام، آقای ‏‏حاج مهدی ‏‎ ‎‏عراقی‏‏، همراه ماموری از بندی به بند دیگر برده می‌شد. من و آقای ربانی، با ایشان ‏‎ ‎‏مصافحه و سلام و احوال‌پرسی کردیم، من از پیش با آقای عراقی آشنا بوده و به ایشان ‏‎ ‎‏ارادت داشتم.‏

‏پس از رفتن آقای عراقی، آقای ربانی به من گفتند اعلامیه‌ای به عنوان اعتراض ‏‎ ‎‏نسبت به زندانی بودن زندانیان سیاسی کشور نوشته و در آن از آقای خمینی هم ‏‎ ‎‏پشتیبانی کنید. به ایشان عرض کردم: در این زمینه با چه کسانی مشورت کنم؟ آقای ‏‎ ‎‏منتظری که در تبعید هستند، محمد منتظری هم که در زندان است، ایشان آیت الله یحیی انصاری شیرازی و آیت الله حسین نوری را ـ که در حال حاضر در قم تشریف دارند‌ ـ ‏‎ ‎‏به من معرفی کرد. به قم آمده و خدمت آقایان: حسین نوری و یحیی انصاری رسیده و ‏‎ ‎‏با لطف و مساعت آنان اعلامیه را تنظیم کردیم. ‏

‏ناگفته نماند که در همان شب به منزل آیت الله شیخ یحیی انصاری شیرازی ـ که از ‏‎ ‎‏محارم نهضت امام بود. و نقش بزرگی در پیشرفت مبارزات داشته و از شاگردان کم ‏‎ ‎‏نظیر آیت الله خمینی بودند ـ رفته و نظر ایشان را در ارتباط با متن اعلامیه جویا شدم.‏

‏آن‌گاه به تهران بازگشتم. در تهران مانند همیشه،‌ به وسیله آقای حسن تهرانی و با ‏‎ ‎‏همکاری دیگر دوستان‏‎[1]‎‏ مبارز اعلامیه چاپ شد.‏


‏پس از چاپ؛ اعلامیه‌ها را در کارتن بزرگی جاسازی کردم، ولی حمل و نقل آن ‏‎ ‎‏برایم دشوار بود، به گونه‌ای که به تنهایی نمی‌توانستم اعلامیه‌ها را به قم ببرم، آقای ‏‎ ‎‏حسن تهرانی پیشنهاد داد که اعلامیه‌ها را به صورت چند کارتن درآوریم تا راحت‌تر ‏‎ ‎‏حمل و نقل شود. بنابراین آن‌ها را در کارتن قرار داده، و ‌به وسیله یکی از دوستان آقای ‏‎ ‎‏تهرانی، به یکی از اتوبوس‌های ترانسپورت شمس‌العماره بردیم. کارتن‌ها را کف ‏‎ ‎‏اتوبوس گذاشتم، طوری که مردم از روی آن‌ها رفت و آمد داشته و سبب بدگمانی ‏‎ ‎‏کسی نباشد.‏

‏کانون پخش اعلامیه‌ها قم بود. شیوه کار این گونه بود که در هنگام حمل و نقل ‏‎ ‎‏اعلامیه‌ها به شهری دیگر، پیش از رسیدن اتوبوس به گاراژ مقصد، در میان راه از ماشین ‏‎ ‎‏پیاده می‌شدیم، تا احتیاط رعایت شده باشد. از این رو پیش از رسیدن به قم، به راننده ‏‎ ‎‏گفتم: قصد پیاده شدن دارم، کمک راننده قبول نکرده و گفت: چون وسایل زیادی ‏‎ ‎‏داری، بین راه پیاده شدن مشکل است. سپس مستقیم داخل گاراژی نزدیک صحن مطهر ‏‎ ‎‏حضرت معصومه‏‏ رفت. ناچار از اتوبوس پیاده شدم، تا ببینم پاسبان یا ماموری در ‏‎ ‎‏آن حوالی هست یا خیر؟ کمی پیرامون خودم را بررسی کردم. از مامور یا مراقب خبری ‏‎ ‎‏نبود، انگار به دلیل سردی هوا کسی به کسی اعتنایی نداشت. در این هنگام شاگرد ‏‎ ‎‏راننده نیز یک سر صدا می‌زد: صاحب این کارتن‌ها کیست؟ بیاید وسایل خود را ‏‎ ‎‏تحویل بگیرد، همه مسافرها پیاده شده و ساک‌های خود را گرفته بودند.‏

‏آن گاه که از پیرامون مطمئن شدم داخل ماشین برگشتم و با کمک شاگرد راننده ‏‎ ‎‏کارتن‌ها را پایین آوردم. پس وسیله‌ای تهیه کردم و اعلامیه‌ها را به مدرسه خان ـ ‏‎ ‎‏مدرسه آقای بروجردی ـ برده و در حجره آقای املائی گذاشتم. روند توزیع اعلامیه‌ها ‏‎ ‎‏با کمک آقایان: ‏‏دعایی‏‏، ‏‏طباطبایی‏‏ و ‏‏املائی‏‏ انجام گرفت. ‏

‏شیوه کارمان بدین گونه بود که در مدرسه خان، اعلامیه‌ها را به صورت بسته‌های ‏‎ ‎‏دویست، سیصدتایی برای طلاب شهرستانی، و یا حجره‌های مورد اطمینان بسته‌بندی ‏‎ ‎‏می‌کردیم.‏


‏در آن روزها روش این بود که برای شناسایی نشدن خود، از طلبه ناشناسی کمک ‏‎ ‎‏می‌گرفتیم تا اعلامیه‌ها را توزیع کرده و به دست معتمدین برساند. بعضی از افراد که ‏‎ ‎‏منزل شخصی داشتند، آن گاه که مطمئن بودیم آنان در خانه نیستند، درب خانه آنان ‏‎ ‎‏رفته و به خانواده‌شان یک بسته اعلامیه می‌دادیم، ‌که به آنان برسانند. این طلبه‌ها چون ‏‎ ‎‏خود تمایل به این کارها داشته و از محرمان و آشنایان ما بودند،‌ مشکلی فراهم ‏‎ ‎‏نمی‌کردند. گفتنی است که طلاب حجره‌ها یک کلید مشترک داشتند،‌ که آن را بالای ‏‎ ‎‏درب حجره گذاشته و همه دوستان می‌دانستند. طلابی که برای مهمانی می‌آمدند، نیز ‏‎ ‎‏کلید حجره را از بالای درب برداشته و داخل حجره می‌شدند. گاهی وقت‌ها آنان چای ‏‎ ‎‏هم آماده ساخته، تا طلبه صاحب حجره برسد. ما نیز از این راه بسته اعلامیه را در میان ‏‎ ‎‏حجره گذاشته و دوباره درب را قفل می‌کردیم. بدین سان هیچ ردپایی از خود به جای ‏‎ ‎‏نگذاشته و کسی خبر نداشت که این اعلامیه‌ها از سوی چه شخص یا اشخاصی توزیع ‏‎ ‎‏شده است.‏

‏به هر حال اعلامیه‌ها پخش شد و حالا من باید به تهران باز می‌گشتم. چون متعهد ‏‎ ‎‏بودم که از تهران بی‌اجازه بیرون نروم. آشکار بود که اندکی هراس و دلهره‌ام فرو ریخته ‏‎ ‎‏و بی‌محابا بین قم و تهران در رفت و آمد بودم، چون نامه‌ها و اعلامیه‌ها را در تهران ‏‎ ‎‏چاپ و تکثیر و سپس در قم پخش می‌کردم.‏

  • .مقصود جناب آقای جواد محمدی است که اکنون از کتابفروشان کوچه حاج نایب، در خیابان ناصرخسرو است.