فصل هفتم : دوران خوف و رجا
خاطره هایی از سال 1349
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اباذری ، عبدالرحیم

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

خاطره هایی از سال 1349

‏سال 1349 را با توکل به خدا و پناه بردن به او آغاز کردم، هم‌چنان در مدرسه سجادی ‏‎ ‎‏مشغول کار بودم. پس از مدتی، از سوی اداره آموزش و پرورش یک مدیر مسئول به ‏‎ ‎‏مدرسه آمد تا کارهای اداری آن را انجام دهد. یعنی او برای اعتبار و قانونی بودن ‏‎ ‎

‏کارنامه‌های تحصیلی دانش آموزان آمده و حق امضاء با او می‌بود.‏

‏مدیر مسئول معرفی شده، آقای ‏‏سید جواد فیروزآبادی‏‏ بود، او فردی متدین و از ‏‎ ‎‏خانواده مرحوم فیروزآبادی مؤسس بیمارستان فیروزآبادی شهر ری بود.‏

‏ایشان بارها به رغم این‌که از سوی اداره آموزش و پرورش، مامور رسیدگی به امور ‏‎ ‎‏مدرسه بود، در پی معلمان مبارز بود. روزی وی با یکی از معلم‌های ما، به نام آقای ‏‎ ‎‏ابوالفضل نجفی‏‏، بر سر موضوعی بحث و حتی پرخاش کرد، به گونه‌ای که به کدورت ‏‎ ‎‏بین آن‌ها انجامیده و با هم قهر کردند.‏

‏از آن پس چند تن از ماموران ساواک به دفتر مدرسه آمدند، از ورود و برخورد آنان ‏‎ ‎‏مشخص بود، که مسائلی مطرح است. من در حیاط مدرسه بودم، آنان در دفتر مدرسه ‏‎ ‎‏از آقای سید جواد فیروزآبادی پرسیدند: آقای ابوالفضل نجفی در این‌جا شاغل است؟ ‏‎ ‎‏آقای فیروزآبادی جواب داده بود: بله. در واقع ماموران در صدد دیدن و دستگیری او ‏‎ ‎‏بودند.‏

‏آن گونه که آقای فیروزآبادی تعریف کرد، ایشان آن روز آقای نجفی را دیده بود که ‏‎ ‎‏به مدرسه آمده است. آقای نجفی بدون توجه به آقای فیروزآبادی سلام و احوال‌پرسی ‏‎ ‎‏کرده بود، با این همه در آن لحظه، آقای فیروزآبادی به ماموران گفته بود: مثل این‌که ‏‎ ‎‏آقای نجفی نیامده است. سپس گفته بود: ببینم سر کلاس هست یا خیر؟ ماموران امنیتی نسبت به مدیر مسئول آموزش و پرورش بدگمان نشده و با خیال راحت منتظر مانده بودند. از سوی دیگر آقای فیروزآبادی، به کلاس آقای نجفی رفته و به ایشان گفته که از سوی سازمان امنیت دنبال شما آمده و اکنون در دفتر نشسته‌اند. حال قصد داری که به ساواک رفته، یا این‌که فرار خواهی کرد؟ جالب این جاست که آقای فیروزآبادی، ایشان را راهنمایی کرده بود: اگر قصد فرار دارید از درب پایین، از پشت مدرسه بیرون‏‎ ‎‏بروید. ‏

‏آقای نجفی راه دوم را پذیرفته و از درب منزل سرایدار، از مدرسه بیرون رفته و از ‏‎ ‎‏دست ساواک نجات پیدا کرد.‏


‏این اقدام آقای فیروزآبادی، در نهایت بزرگواری و گذشت، و همراه با اصالت، در ‏‎ ‎‏حالی انجام شد، که از آقای نجفی ناراحت بود، با این همه سر کلاس او رفته و جان ‏‎ ‎‏ایشان را نجات داد. آقای فیروزآبادی درباره دوستان دیگر، مانند آقای ‏‏محمد حسن ‏‎ ‎‏حسن‌پور‏‏ ـ که بعدها از اساتید تربیت معلم شهر ری شد ـ چنین بزرگواری را انجام ‏‎ ‎‏داد. آنچه که ارزش کار ایشان را دو چندان کرد، بی‌گمان همان موقعیت شغلی ایشان ‏‎ ‎‏بود. و گرنه ممکن بود انگیزه او آشکار گشته و برای خودش دردسرساز شود، ایشان ‏‎ ‎‏به راستی و شجاعانه همواره بر خلاف رژیم عمل می‌کرد.‏