فصل ششم : دوران اسارت و زندان
عمامه گذاری در زندان
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اباذری ، عبدالرحیم

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

عمامه گذاری در زندان

‏به هر تقدیر، وقتی دیدیم که اندکی محدودیت‌های زندان کاهش یافته است، و تا ‏‎ ‎‏اندازه‌ای در بخش عمومی آزادی عمل داریم، سرگرم فعالیت‌هایی شدیم؛ فعالیت‌هایی ‏‎ ‎‏که حساسیت ایجاد نمی‌کند، در حقیقت رشته زندگی را به دست گرفته و سعی کردم ‏‎ ‎

‏که این‌گونه، هم به خود و هم به دوستان دیگرم روحیه و نشاط در حبس بدهم. یکی از ‏‎ ‎‏این اقدام‌های من برگزاری مراسم عمامه‌گذاری‌ام در بخش عمومی زندان بود.‏

‏تا آن روز من یک روحانی رسمی نبودم، اما لباس روحانیت را می‌پوشیدم و به تبلیغ ‏‎ ‎‏می‌رفتم. پدرم به دلیل اشتیاق قلبی که به روحانیت داشت، مایل بود که من هر چه ‏‎ ‎‏زودتر معمم شوم. بنابراین دستور داده بود، که برای من در قم یک قبای نو دوخته و ‏‎ ‎‏عبا و عمامه‌ای تهیه کنند، آن‌گاه آن‌ها را به زندان فرستاد.‏

‏برادرم دوشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها به ملاقاتم می‌آمد. چون مسیر دور بود، ایشان از شاه ‏‎ ‎‏عبدالعظیم می‌آمدند، تردد در آن روزها سخت بود، من از ایشان خواستم که هفته‌ای ‏‎ ‎‏یک بار به ملاقات من بیاید. در یکی از این ملاقات‌های حضوری ـ که با هم داشتیم ـ ‏‎ ‎‏برادرم آن عبا و قبا و عمامه را به زندان‌بان داد و گفت: پدرمان گفته است که باید رسماً ‏‎ ‎‏معمم شوی، وقتی بیرون آمدی همه جا معمم باشی.‏

‏گفتم: من که معمم هستم، ایشان جواب دادند: یک رسمیت هم به آن بدهید، بعد ‏‎ ‎‏ماموران لباس‌ها را باز کردند و نگاه کردند. برادرم به آنان گفت که لباس‌هایش کثیف ‏‎ ‎‏شده است، درست هم می‌گفت. من یک قبا داشتم که از حدود ده، دوازده ماه پیش از ‏‎ ‎‏این، آن را می‌پوشیدم و اصلاً شسته نشده بود. به هر حال توجیه لباس‌های نو، به برکت ‏‎ ‎‏کثیفی همان لباس‌های کهنه بود.‏

‏در همان حال با برادرم شوخی کرده و گفتم: داخل زندان که نمی‌شود سنت جشن ‏‎ ‎‏معمم شدن را اجرا کرد. باید ساواکی‌ها را جمع کنیم و سپس سربازها و استوارها را، ‏‎ ‎‏رئیس زندان هم باید بیاید، و سپس آقای ساقی عمامه به سرم بگذارد!‏

‏به هر حال من داخل بخش آمدم و مهیای جشن شدم. دوستانی که در جشن بنده ‏‎ ‎‏حضور داشتند، این آقایان بودند؛ حاج احمد آقا خمینی، الهی، ناطق نوری، ‏‏یزدانی‏‏، ‏‎ ‎‏خاتم‏‏، ‏‏شیخ غلامحسین جعفری‏‏، برقعی، و افتخاری و چند طلبه دیگر که از قم و تهران ‏‎ ‎‏بودند. افزون بر آنان یک تن بازاری به نام آقای ‏‏قداقی‏‏ در جشن عمامه‌گذاری من ‏‎ ‎‏شرکت داشت.‏


‏در هر حال دوستان زندانی همه جمع شدند. یکی، دو تا جعبه بیسکویت هم داشتند ‏‎ ‎‏که آوردند. بدین‌سان جشن عمامه‌گذاری ما حالت رسمی گرفت. سپس بنده به دست ‏‎ ‎‏آقای منتظری معمم شدم، معمم که بودم، اما حالت رسمیت به خود گرفت. ناگفته نماند ‏‎ ‎‏که من در هنگام عمامه‌گذاری از سوی آیت الله منتظری، طلبه درس‌خوان و کوشایی ‏‎ ‎‏بودم. در آن دوران حتی ‏‏کفایه‏‏ را تمام کرده بودم. یعنی پیش از این که لباس روحانیت ‏‎ ‎‏بپوشم، ‏‏کفایه‏‏آخوند خراسانی‏‏ را فرا گرفته بودم. لباس مخصوص طلبه‌های غیر معمم ‏‎ ‎‏در آن روزها، عبارت بود از کلاهی که بر سر می‌گذاشتند، و یک پالتوی بلند که تا سر ‏‎ ‎‏زانو می‌رسید. اما هرجا که منبر می‌رفتم، معمم می‌شدم. همین‌طور در سفرهایی که به ‏‎ ‎‏مشهد و مانند آن داشتم، معمولاً معمم می‌شدم. در هنگام دستگیری‌ها بیشتر معمم بودم. ‏‎ ‎‏با این همه طبق سنت طلاب به طور رسمی معمم نشده بودم، حالا در این جشن، من به طور رسمی معمم شدم.‏

‏هنوز در حال و هوای جشن عمامه‌گذاری بودیم، که به وسیله افراد خبر پنهانی ‏‎ ‎‏رسید، که زندانی‌های زندان قصر، به پیشنهاد آیت الله ‏‏سید محمود طالقانی‏‏، در اعتراض ‏‎ ‎‏به زندانی بودن آیت الله منتظری، دست به اعتصاب غذا زده‌اند. از طرفی هم پیشنهاد ‏‎ ‎‏شده است، که هم زمان با شروع اعتصاب غذای آنان (زندانی‌های قصر)، زندانی‌های ‏‎ ‎‏زندان قزل قلعه نیز به ویژه زندانی‌های مذهبی دست به اعتصاب غذا بزنند.‏

‏در این جا باید آقای منتظری، به عنوان پیشکسوت نظر می‌دادند، که تکلیف زندانیان ‏‎ ‎‏قزل قلعه چیست؟ ما باید چه بکنیم؟ چون زندانی‌ها به خصوص مذهبی‌ها نسبت به ‏‎ ‎‏سخنان ایشان عنایت خاصی داشتند. موضوع اعتصاب غذای زندانیان سیاسی را که با ‏‎ ‎‏آقای منتظری در میان گذاشتیم، ایشان فرمودند: من با اعتصاب غذا، موافق نیستم. ‏‎ ‎‏اعتصاب غذا، یعنی زندانی غذا نخورد تا بمیرد، معنایش این است.‏

‏آن‌گاه ایشان مثل همیشه موضوع را با یک شوخی همراه ساخته و گفتند: آنان به ‏‎ ‎‏دنبال اعتراض به دستگیری بنده و شکنجه‌های این زندان، آن قدر غذا بخورند، تا ‏‎ ‎

‏بمیرند، این‌گونه می‌توانند از سویی ضرری مالی به دستگاه حاکمیت زده باشند، نه ‏‎ ‎‏این‌که غذا نخورند تا بمیرند!‏

‏گروهی از زندانیان قزل قلعه خندیدند و سپس ایشان فرمودند: در هر حال من جایز ‏‎ ‎‏نمی‌دانم، علاوه بر آن، صلاح هم نمی‌دانم که آقایان اعتصاب غذا کنند. این کار موافق ‏‎ ‎‏نظر من نیست. در پی اظهار نظر شرعی و سیاسی آیت الله منتظری، نه زندانیان قزل ‏‎ ‎‏قلعه اعتصاب غذا کردند و نه زندانیان قصر. به هر تقدیر بحث اعتصاب غذا منتفی شد، ‏‎ ‎‏اما با این همه محافل و گردهمایی‌های ما هم‌چنان برقرار بود.‏

‎ ‎