فصل ششم : دوران اسارت و زندان
جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اباذری ، عبدالرحیم

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل

‏اواخر ماه صفر،‌ مقارن 15 خرداد 1346 بود که جنگ اعراب و اسرائیل رخ داد؛ جنگی ‏‎ ‎‏که فقط شش روز به درازا کشید. در داخل زندان، که از روزنامه، رادیو، تلویزیون و ‏‎ ‎‏کتاب، هیچ خبری نبود، تا ما از اوضاع جنگ آگاهی به دست آوریم.‏

‏روزی دیدم که یکی از سربازهای زندان یک رادیو دارد، به او گفتم که این رادیو را ‏‎ ‎‏به من بفروش، اول خودداری کرد و روزهای آخر ـ که وقت رفتنش رسیده بود ـ رادیو ‏‎ ‎‏را به من فروخت، رادیویی که خریدم، یک گوشی متصل به یک سیم دو متری داشت، ‏‎ ‎‏سر دیگر سیم، قابل اتصال به یک وسیله فلزی مانند دستگیره یا پنجره بود.‏

‏بدین‌گونه من دارای رادیو شدم، به منظور استفاده کردن از این رادیو ـ که مرا بسیار ‏‎ ‎‏خوشحال کرده بود ـ قبای خود را از سقف به گونه‌ای آویزان کرده بودم که سطح تخت ‏‎ ‎‏مرا می‌پوشاند. سپس روی تخت دراز می‌کشیدم و گوشی رادیو را در گوشم ‏‎ ‎‏می‌گذاشتم، پیراهنم را طوری جلوی صورتم می‌کشیدم که گویی خوابیده‌ام! سر سیم ‏‎ ‎‏رادیو را به میخی وصل کرده بودم که قبایم از آن آویزان بود. در روزهای سرد زمستان ‏‎ ‎‏پتو روی خودم و رادیو می‌کشیدم! ‏

‏سر ساعت‌های معین، مثل دو بعد از ظهر، یا هشت صبح، اخبار ایران و جهان را ‏‎ ‎‏گوش می‌دادم. به محض این که درب آهنی سلول به صدا در می‌آمد، بی‌درنگ رادیو را ‏‎ ‎‏خاموش و پنهان می‌کردم که کسی متوجه نشود.‏

‏یک روز باخبر شدم، که آشوبِ خلیج عقبه، بحث داغ اخبار و گزارش‌های رسانه‌ای ‏‎ ‎‏شده است. اخبار گوناگون می‌رسید، مثلاً: ‏‏جمال عبدالناصر‏‏ خلیج عقبه را بسته، صحرای ‏‎ ‎‏سینا فلان شد، نیروهای اسرائیلی چنین کردند، کانال سوئز بسته شد، کشتی‌های فلان ‏‎ ‎‏کشور دیگر، از کانال سوئز عبور نخواهند کرد.‏


‏پیدا بود که وضع خاورمیانه بسیار آشفته و بحرانی است. این اخبار را به آقای ‏‎ ‎‏منتظری رساندم، ایشان نگران شد که مساله خاصی پیش نیاید، از این رو آقای منتظری ‏‎ ‎‏هر روز، نزدیک ساعت هشت صبح موقع اخبار صدا می‌زد: آقا تقی، قرائت یادت نرود! ‏‎ ‎‏یعنی رادیو را گوش کن!‏

‏کم کم خبر رادیو داشتن من به گوش برخی دوستان نزدیک در داخل زندان رسید، ‏‎ ‎‏این خبر مثل این بود، که من یک جت بوئینگ دارم! من مرکز خبر و خبررسانی شده ‏‎ ‎‏بودم! هر زندانی سیاسی به من می‌رسید، می‌پرسید: آقای درچه‌ای، اخبار جدید چه ‏‎ ‎‏دارید؟‏

‏اخبار تازه شروع جنگ، بمباران صحرای سینا و ارتفاعات جولان به وسیله ‏‎ ‎‏هواپیماهای اسرائیلی را به آقای منتظری رساندم. ایشان باور نمی‌کرد که جنگ به این ‏‎ ‎‏زودی آغاز شود، گفتنی است که از آن پس، سر ساعت‌های خاصی، آیت الله منتظری ‏‎ ‎‏منتظر پخش اخبار عربی به وسیله من بود. گاهی اوقات برخی اصطلاحات را بلد نبودم، ‏‎ ‎‏به عربی بگویم. فریاد آقای منتظری از فرط عصبانیت بلند بود که: اقرا به الصوت ‏‎ ‎‏الحسن. یعنی: قرآن را با نوای زیبا بخوان، مطالب را بهتر بگو، گاهی اوقات نیم ساعت ‏‎ ‎‏اخبار را گوش می‌کردم و منتظر تحلیل سیاسی آن نمانده و مشغول پخش اخبار ‏‎ ‎‏می‌شدم. باز آقای منتظری فریادشان بلند بود که برو بخواب، برو استراحت کن، یعنی: ‏‎ ‎‏برو رادیو را گوش کن. من دوباره روی تخت درازکش شده و بقیه اخبار را پی‌گیر ‏‎ ‎‏می‌شدم.‏

‏به هر حال جنگ اعراب و اسرائیل شدت گرفته بود، آقای منتظری در التهاب بوده و ‏‎ ‎‏برای آیت الله خمینی پیوسته نگران بود.‏

‏گاهی پیش می‌آمد، که آقای منتظری به بهانه دستشویی، از میان بند تا آخر رفته و از ‏‎ ‎‏شدت نگرانی ذکر‏‏ لا اله الا الله، لا حول و لا قوه الا بالله‏‏ می‌گفت. یک در میان تکیه ‏‎ ‎‏کلامشان حال و وضع آقای خمینی بود.‏

‏جنگ اعراب و اسرائیل پایان گرفت و آتش بس اعلام شد، سپس مساله استعفای ‏‎ ‎

‏ناصر ـ رئیس جمهور مصر ـ پیش آمد. جمال عبدالناصر یک استعفای یک یا دو روزه ‏‎ ‎‏موقتی داشت. من از ترس این که، مبادا آقای منتظری مواخذه‌ام کند، که چرا این مطلب ‏‎ ‎‏را خوب گوش نکردی، با دقت و وسواس اخبار مربوط به آن را گوش داده و بعد آن‌ها ‏‎ ‎‏را منتقل می‌کردم.‏