مقصد دوم امور عامّه
اقسام علم
علم حضوری و حصولی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

علم حضوری و حصولی

فریده سوم اقسام عرض / غرر فی العلم

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عبدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

علم حضوری و حصولی

علم حضوری و حصولی

‏بنابر قول مشهور علم دارای دو قسم است:‏

‏قسم اول: علم حصولی است و آن عبارت است از اینکه حصول علم محتاج به‏‎ ‎‏واسطه باشد، یعنی اگر انسان بخواهد به اشیاء خارجیه علم پیدا کند باید صور خارجیه‏‎ ‎‏آنها را دیده تا به وسیلۀ صورت خارجی و به واسطۀ چشم، در ذهن او صورت علمیه‏‎ ‎‏تولید گردد.‏

‏و قسم دیگر: علم حضوری است و آن عبارت است از اینکه حصول علم برای‏‎ ‎‏عالم محتاج به توسیط شی ء دیگر نباشد.‏

‏علم حضوری به علم مجرد به ذات خودش منحصر نیست؛ چنانکه مشائین قائلند‏‎ ‎‏که علم حضوری فقط علم مجرد به نفس خویش است.‏‎[1]‎‏ و اما حصولی عبارت است‏‎ ‎‏از اینکه شخص به غیر نفس خود، عالم باشد.‏‎[2]‎‏ و نیز مشائین گفته اند: علم خداوند به‏‎ ‎‏غیر، قبل از ایجاد، حصولی و ارتسامی بوده است،‏‎[3]‎‏ مانند حصول علم بنّا به نقشۀ بنا.‏

‏و لیکن مطلب این طور نیست، بلکه علم حضوری در سه مورد است:‏

‏قسم اول: علم مجرد، مانند علم نفس به ذات خودش بدون اینکه صورتی از نفس‏‎ ‎‏در نفس تولید شود که آن صورت کیف باشد و نفس از آن منفعل گردد و بین نفس و‏‎ ‎‏آن صورت اضافه محقق شود، بلکه نفس پیوسته به وجود و ذات خود عالم است و‏‎ ‎‏عالم غیر از علم نبوده بلکه علم عین عالم است و نفس ابداً از ذات خود غفلت نـدارد.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 384

‏و اینکه خیال می کنی نفس تو از خودش غافل است گمانی بیش نیست؛ لذا دیگر‏‎ ‎‏در اینجا صورتی و ذی الصورتی و مدرِک صورتی نیست، بلکه یک حقیقت بسیطۀ‏‎ ‎‏مجرده است، نفس صورت ندارد تا گفته شود صورت آن لدی النفس حاصل می شود؛‏‎ ‎‏چون مجرد تماماً یکی است، صورت و ماده ندارد.‏

‏و بالجمله: اینکه نفس تو مجرد است و به ذات خود علم دارد، این طور نیست که‏‎ ‎‏یک صورتی از این هیکل تو پیش نفس هست؛ زیرا این هیکل و اسکلت بدن، نفس‏‎ ‎‏نیست. تمام حقیقت علم نفس به ذات خود، عین خود اوست و حضور نفس به تمام‏‎ ‎‏حقیقت، حقیقت علم اوست. ورای علم، عالمی که علم به او قائم باشد و ذاتی که علم‏‎ ‎‏برای او ثابت باشد نیست، بلکه علم عین عالم و عالم عین علم است؛ لذا به هیچ وجه‏‎ ‎‏در علم حضوری نمی توان این اختلاف را که آیا علم کیف است یا انفعال یا اضافه‏‎ ‎‏طرح نمود، بلکه علم که عین عالم است و عبارت از نفسی است که مجرد است، اجلّ‏‎ ‎‏است از اینکه به او کیف یا انفعال یا اضافه گفته شود.‏

‏و قسم دوم از اقسام علم حضوری: علم علت به معلول خویش است که معلول‏‎ ‎‏پیش علت حضور داشته، تمام حقیقتِ علم علت است. زیرا در صورتی حصول علم،‏‎ ‎‏احتیاج به توسیط صورت دارد که بین عالم و معلوم بُعد زمانی و یا مکانی باشد؛ چون‏‎ ‎‏این در این نقطه و آن در آن نقطه از مکان واقع شده، با یکدیگر ارتباط نداشته؛ لذا‏‎ ‎‏واسطه ای لازم است تا آلت ربط آن چیزی باشد که در مکان بعید واقع شده و از آن‏‎ ‎‏اخذ صورت نموده و به ذهن تحویل دهد و یا چون این در این برهه از زمان و آن در‏‎ ‎‏برهۀ اول از رشتۀ زمان واقع گردیده که بین عالم و معلوم فاصله است؛ لذا چیزی لازم‏‎ ‎‏است تا این فاصله را طی نموده و آن سابق را به لاحق ربط داده و آن صورت واقع شده‏‎ ‎‏در نقطۀ سابق زمان را به این صورت واقع شده در نقطۀ لاحق زمان مربوط کند، ولی‏‎ ‎‏علت، سبق زمانی بر معلوم خود نداشته و بُعد مکانی با آن ندارد و وجود معلول بدون‏‎ ‎‏فاصلۀ مکانی و زمانی، ظلّ وجود علت است و علت به وجود معلول خود احاطه‏‎ ‎‏داشته و معلول در کنج وسعت وجودی علت نشسته و در حضور اوست.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 385

‏و قسم سوم علم حضوری: علم هر مجردی به هر مجردی است اعم از آنکه مجرد‏‎ ‎‏از معالیل مجرد دیگر باشد یا نه، منتها در صورتی که مجرد در سلسلۀ معالیل مجرد‏‎ ‎‏دیگر باشد ـ چنانکه علت مجرده به وجود معلول خود عالم است، با این بیان که گفتیم:‏‎ ‎‏علت به علم حضوری به وجود معلول خویش عالم است ـ معلول مجرد هم به علت‏‎ ‎‏مجرد خود عالم است، ولی نه به نحو احاطه، بلکه به آن اندازه که حدقۀ چشم او‏‎ ‎‏استعداد تعقل علت خود را دارد؛ زیرا شأن معلول این است که در آن جهت تضییق‏‎ ‎‏بوده و از علت خود، ناقص تر است.‏

‏با بیان این مطلب که گفتیم مجرد مکان و زمان نداشته تا موجب غیبت مشاهده‏‎ ‎‏باشد، بلکه به عین و خارج بصیرت داشته و جمال مجردات را تماشا می کند و اگر به‏‎ ‎‏نفی ابد گفته اند: ‏‏«‏لَنْ تَرَانِی‏»‏‎[4]‎‏ البته به دیدۀ طبیعت نمی توان دید و مادامی که نفس‏‎ ‎‏طبیعی است و تخلص از این قید و محبس برای او حاصل نشده است، چشم بصیرت‏‎ ‎‏ندارد. این بصر طبیعی است و با طبیعی، طبیعت را می توان دید؛ چون این دیده و بصر‏‎ ‎‏محتاج این است که نور بر مردمک آن بیفتد و سپس آن نور به معلوم منعکس گردد تا‏‎ ‎‏صورتی از آن در او انعکاس یابد و او هم به نفس بسپارد. پس حق و ذات اقدس الهی‏‎ ‎‏را نمی توان با بصر دید، بلکه انسان با بصیرت او را می بیند و دیدۀ بصیرت در مجردات‏‎ ‎‏است و اگر نفس توانست خود را از این قشر و حجاب طبیعت خلاص کند، دارای‏‎ ‎‏بصیرت می شود.‏

‏والحاصل: عدم علم و حضور نداشتن چیزی پیش چیزی به واسطۀ پرده و حجابی‏‎ ‎‏است که باعث غیبت محتجب است، البته در صورت آویخته شدن پرده بین دو چیز،‏‎ ‎‏نمی توان محتجب را دید. مثلاً اگر کسی پشت بام و کس دیگری داخل اتاق باشد،‏‎ ‎‏سقف حجاب است. یا اگر یکی داخل اتاق و دیگری خارج آن باشد، دیوار حجاب و‏‎ ‎‏فاصله است. پس این فواصل است که مانع حضور است، اگر از غلاف و قشر طبیعت‏‎ ‎‏بیرون آمده و این پردۀ طبیعت را درید به هیچ وجه فاصله واقع نشده، حالت حضور‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 386

‏حاصل می گردد و غیبت از فصل است و اگر فصل نباشد وصل است و وصل حضور‏‎ ‎‏است، پس معلول مجرد به تمام حقیقت خود، در ذات علت حضور داشته و به اندازۀ‏‎ ‎‏کمال خویش جمال علت را مشاهده می کند.‏

‏و بالجمله: علت بعینه پیش معلول حضور دارد و به خاطر این حضور است که‏‎ ‎‏مقوم معلول است و معلول بعینه پیش علت حضور دارد و به واسطۀ این حضور است‏‎ ‎‏که متقوم به اوست. ذات حق تبارک و تعالی مقوم اشیاء است و اصل وجود تمام‏‎ ‎‏موجودات به قیمومیت اوست، پس این عین وجود که مقوم است و همین وجودات‏‎ ‎‏عین حقیقت علم خداوندی است. مثلاً همین طور که نشستی این همان عین حقیقت‏‎ ‎‏علم الهی است.‏

‏و بالجمله: علیت و معلولیت حقیقیه جز در فاعل الهی متصور نیست. و همچنین‏‎ ‎‏معلول بودن مجردی برای مجردی، جز در فواعل الهیه متصور نیست و گفتیم علم‏‎ ‎‏عین عالم و عالم عین علم است و محال است که عالم حقیقت علم نباشد و علم‏‎ ‎‏حصولی رأساً غلط است؛ «کل عالم مجرد و کل مجرد عالم».‏

‏و بالجمله: قول مشائین که علم حضوری در علم مجرد به ذات خود محصور‏‎ ‎‏است، غلط است. چنانکه ادعا کردیم که همۀ علوم حضوری است و علم حصولی‏‎ ‎‏إخبار به دروغ است.‏

‏فایدة: آنچه از صور اجسام در ذهن حاصل می شود و حقیقةً و جنساً در خارج‏‎ ‎‏واقعیت دارد، از مقولۀ آنهاست. پس در مورد صورتی که از اجسام در ذهن تولید‏‎ ‎‏می شود، نگویید که آن صورت مجرد است و باید طبق قاعدۀ «کل مجرد عالم و کل‏‎ ‎‏عالم مجرد» و آنچه گفتید که مجرد علم به مجردات دارد، عالم باشد؛ زیرا آن صورت‏‎ ‎‏مجرد نبوده، بلکه طول و عرض و عمق دارد، پس صورت جسم است و جسم محدود‏‎ ‎‏است در حالی که مجرد محدود نیست. اگر ذهن شما این خانه را می بیند با همان‏‎ ‎‏امتداد طولی و عرضی و عمقی می بیند، کما هو موجود فی الخارج موجود فی الذهن،‏‎ ‎‏پس مجرد نیست.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 387

‏و بالجمله: حاجی در مقابل مشائین می فرماید: علم به معلول هم علم حضوری‏‎ ‎‏است، مثل صور در علم حصولی، یعنی بنابر خلاقیت نفس، نفس هنگام محاذی قرار‏‎ ‎‏گرفتن با شی ء خارجی با شرایط رؤیت، مثل صورت خارج را به خلاقیت و فعالیت‏‎ ‎‏خود ایجاد می کند.‏

‏اگر بگوییم از خارج، عکسی در نفس نمی افتد، بلکه نفس مثل آن را خلق می کند،‏‎ ‎‏نفس علت این صور بوده و دیگر محتاج به توسیط چیزی نبوده تا صورت خارج در‏‎ ‎‏نفس بیفتد، بنابراین علم حصولی انکار شده و از قبیل علم حضوری علت به معلول‏‎ ‎‏خود می شود به بیانی که در حضور معلول عند العله گفتیم.‏

‏و اگر بگوییم وجود صور به خلاقیت نفس نیست، خلاف تحقیق است چون اگر‏‎ ‎‏وجود آنها به خلاقیت نفس نباشد، تسلسل لازم می آید؛ زیرا اگر علم به صورت‏‎ ‎‏حضوری نباشد و حصولی باشد، محتاج به واسطه است که باز از این صورت یک‏‎ ‎‏صورت دیگر در نفس حاصل می شود، نقل کلام به آن صورت دیگر می نماییم الی‏‎ ‎‏غیر النهایه و این تسلسل است.‏

‏و بالجمله: اگر از تحقیق غمض عین نموده و بگوییم: «کصور فی علمنا الحصولی»‏‎ ‎‏تشبیه است، وجه تشبیه این می شود: صور ذهنیه که در نفس است و پیش نفس‏‎ ‎‏حضور دارد، بنابر اینکه صورت در نفس حلول کرده باشد، نفس قابل و این صورت‏‎ ‎‏مقبول می شود. با اینکه نسبت مقبول به قابل بالامکان است؛ چون ممکن است این‏‎ ‎‏صورت در نفس واقع شده و نفس قابل او شود و نیز ممکن است که بر نفس وارد‏‎ ‎‏نشود. پس نسبت آن، نسبت امکان است، در عین حال علم به آن صورت حضوری‏‎ ‎‏است؛ چون اگر حضوری نباشد و علم نفس به آن عین حضورش نباشد، تسلسل لازم‏‎ ‎‏می آید؛ زیرا اگر علم به این صورت حضوری نباشد و حصولی باشد، محتاج به واسطه‏‎ ‎‏است که باز از این صورت، یک صورت دیگر در نفس حاصل شود، نقل کلام به او‏‎ ‎‏می نماییم الی غیر النهایه و این تسلسل است و تسلسل هم که باطل است. پس حضور‏‎ ‎‏صورت اولیه لدی النفس عین علم نفس به اوست.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 388

‏وقتی در قابل و مقبول قضیه چنین است علم علت فاعلیه به معلول، به طریق أولی‏‎ ‎‏حضوری خواهدبود؛ زیرا نسبت معلول به علت بالوجوب است، خصوصاً فاعل الهی‏‎ ‎‏که مخرج معلول از «لیس» به «ایس» است و معطی کمال معلولات خود نیز هست.‏‎ ‎‏بنابراین معطی شی ء فاقد شی ء نیست.‏

‏البته مخفی نماند: اینکه گفتیم حضرت حق معطی کمال است و موجودات را از‏‎ ‎‏«لیس» به «ایس» می آورد و آنچه عطا کرده خود واجد آن بوده است به این معنی‏‎ ‎‏نیست که خدا انسان است؛ زیرا عطای خداوندی انسانیت نبوده، زیرا انسانیت ماهیت‏‎ ‎‏است و ماهیت قابل جعل و اعطا نیست، بلکه آنچه قابل اعطا است وجود انسانی‏‎ ‎‏است که خدا مرتبه ای از وجود را به او اعطا فرموده است. منتها از لوازم آن مرتبه‏‎ ‎‏حیوان ناطق بودن است که در مرتبه تنزل از جهت حد عدمی آن، این ماهیت انتزاع‏‎ ‎‏می شود. ‏

‏البته عدم، کمال نیست بلکه کمال اصل وجود است که قابل اعطا و جعل است‏‎ ‎‏و جعل به آنچه ممکن است، تعلق می گیرد؛ زیرا آنچه ممکن نیست یا واجب و‏‎ ‎‏یا ممتنع است و این دو قابل جعل نیست و ماهیت هم از لوازم و حدود وجودات‏‎ ‎‏است و حد شی ء بعد از وجود شی ء بالتبع حاصل می شود، پس ماهیت هم قابل جعل‏‎ ‎‏نیست.‏

‏و بالجمله: علت فاقد آنچه عطیه و فیض اوست نیست. پس این وجودات که عطیۀ‏‎ ‎‏حضرت احدیت که در مرتبۀ کمال علیت است، بوده، بعینه علم احدی اوست.‏‎ ‎‏بنابراین وجودی از حیطۀ وجود و سعۀ نور او غایب نیست. پس دیگر به صورتی‏‎ ‎‏احتیاج نیست تا وسیله برای انکشاف وجودی برای او باشد.‏

‏تعریف علم حصولی عبارت است از صورت شی ء که حاصل برای شی ء دیگر‏‎ ‎‏است.‏

‏و تعریف علم حضوری عبارت از حضور نفس شی ء برای شی ء است. به این‏‎ ‎‏جهت است که گفته اند: علم حضوری همان علمی است که عین معلوم خارجی است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 389

  • )) شرح اشارات، ج 2، ص 382؛ البته نسبت این مطلب به حکمای مشاء مورد بحث و سخن است. رجوع کنید به: تعلیقۀ آشتیانی بر شرح منظومه حکمت، 477.
  • )) شفا، بخش الهیات، ص 361 ـ 364؛ شرح اشارات، ج 2، ص 308.
  • )) شفا، بخش الهیات، ص 496 ـ 508؛ شرح اشارات، ج 3، ص 298 ـ 301.
  • )) اعراف (7): 143.