علم حضوری و حصولی
بنابر قول مشهور علم دارای دو قسم است:
قسم اول: علم حصولی است و آن عبارت است از اینکه حصول علم محتاج به واسطه باشد، یعنی اگر انسان بخواهد به اشیاء خارجیه علم پیدا کند باید صور خارجیه آنها را دیده تا به وسیلۀ صورت خارجی و به واسطۀ چشم، در ذهن او صورت علمیه تولید گردد.
و قسم دیگر: علم حضوری است و آن عبارت است از اینکه حصول علم برای عالم محتاج به توسیط شی ء دیگر نباشد.
علم حضوری به علم مجرد به ذات خودش منحصر نیست؛ چنانکه مشائین قائلند که علم حضوری فقط علم مجرد به نفس خویش است. و اما حصولی عبارت است از اینکه شخص به غیر نفس خود، عالم باشد. و نیز مشائین گفته اند: علم خداوند به غیر، قبل از ایجاد، حصولی و ارتسامی بوده است، مانند حصول علم بنّا به نقشۀ بنا.
و لیکن مطلب این طور نیست، بلکه علم حضوری در سه مورد است:
قسم اول: علم مجرد، مانند علم نفس به ذات خودش بدون اینکه صورتی از نفس در نفس تولید شود که آن صورت کیف باشد و نفس از آن منفعل گردد و بین نفس و آن صورت اضافه محقق شود، بلکه نفس پیوسته به وجود و ذات خود عالم است و عالم غیر از علم نبوده بلکه علم عین عالم است و نفس ابداً از ذات خود غفلت نـدارد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 384 و اینکه خیال می کنی نفس تو از خودش غافل است گمانی بیش نیست؛ لذا دیگر در اینجا صورتی و ذی الصورتی و مدرِک صورتی نیست، بلکه یک حقیقت بسیطۀ مجرده است، نفس صورت ندارد تا گفته شود صورت آن لدی النفس حاصل می شود؛ چون مجرد تماماً یکی است، صورت و ماده ندارد.
و بالجمله: اینکه نفس تو مجرد است و به ذات خود علم دارد، این طور نیست که یک صورتی از این هیکل تو پیش نفس هست؛ زیرا این هیکل و اسکلت بدن، نفس نیست. تمام حقیقت علم نفس به ذات خود، عین خود اوست و حضور نفس به تمام حقیقت، حقیقت علم اوست. ورای علم، عالمی که علم به او قائم باشد و ذاتی که علم برای او ثابت باشد نیست، بلکه علم عین عالم و عالم عین علم است؛ لذا به هیچ وجه در علم حضوری نمی توان این اختلاف را که آیا علم کیف است یا انفعال یا اضافه طرح نمود، بلکه علم که عین عالم است و عبارت از نفسی است که مجرد است، اجلّ است از اینکه به او کیف یا انفعال یا اضافه گفته شود.
و قسم دوم از اقسام علم حضوری: علم علت به معلول خویش است که معلول پیش علت حضور داشته، تمام حقیقتِ علم علت است. زیرا در صورتی حصول علم، احتیاج به توسیط صورت دارد که بین عالم و معلوم بُعد زمانی و یا مکانی باشد؛ چون این در این نقطه و آن در آن نقطه از مکان واقع شده، با یکدیگر ارتباط نداشته؛ لذا واسطه ای لازم است تا آلت ربط آن چیزی باشد که در مکان بعید واقع شده و از آن اخذ صورت نموده و به ذهن تحویل دهد و یا چون این در این برهه از زمان و آن در برهۀ اول از رشتۀ زمان واقع گردیده که بین عالم و معلوم فاصله است؛ لذا چیزی لازم است تا این فاصله را طی نموده و آن سابق را به لاحق ربط داده و آن صورت واقع شده در نقطۀ سابق زمان را به این صورت واقع شده در نقطۀ لاحق زمان مربوط کند، ولی علت، سبق زمانی بر معلوم خود نداشته و بُعد مکانی با آن ندارد و وجود معلول بدون فاصلۀ مکانی و زمانی، ظلّ وجود علت است و علت به وجود معلول خود احاطه داشته و معلول در کنج وسعت وجودی علت نشسته و در حضور اوست.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 385 و قسم سوم علم حضوری: علم هر مجردی به هر مجردی است اعم از آنکه مجرد از معالیل مجرد دیگر باشد یا نه، منتها در صورتی که مجرد در سلسلۀ معالیل مجرد دیگر باشد ـ چنانکه علت مجرده به وجود معلول خود عالم است، با این بیان که گفتیم: علت به علم حضوری به وجود معلول خویش عالم است ـ معلول مجرد هم به علت مجرد خود عالم است، ولی نه به نحو احاطه، بلکه به آن اندازه که حدقۀ چشم او استعداد تعقل علت خود را دارد؛ زیرا شأن معلول این است که در آن جهت تضییق بوده و از علت خود، ناقص تر است.
با بیان این مطلب که گفتیم مجرد مکان و زمان نداشته تا موجب غیبت مشاهده باشد، بلکه به عین و خارج بصیرت داشته و جمال مجردات را تماشا می کند و اگر به نفی ابد گفته اند: «لَنْ تَرَانِی» البته به دیدۀ طبیعت نمی توان دید و مادامی که نفس طبیعی است و تخلص از این قید و محبس برای او حاصل نشده است، چشم بصیرت ندارد. این بصر طبیعی است و با طبیعی، طبیعت را می توان دید؛ چون این دیده و بصر محتاج این است که نور بر مردمک آن بیفتد و سپس آن نور به معلوم منعکس گردد تا صورتی از آن در او انعکاس یابد و او هم به نفس بسپارد. پس حق و ذات اقدس الهی را نمی توان با بصر دید، بلکه انسان با بصیرت او را می بیند و دیدۀ بصیرت در مجردات است و اگر نفس توانست خود را از این قشر و حجاب طبیعت خلاص کند، دارای بصیرت می شود.
والحاصل: عدم علم و حضور نداشتن چیزی پیش چیزی به واسطۀ پرده و حجابی است که باعث غیبت محتجب است، البته در صورت آویخته شدن پرده بین دو چیز، نمی توان محتجب را دید. مثلاً اگر کسی پشت بام و کس دیگری داخل اتاق باشد، سقف حجاب است. یا اگر یکی داخل اتاق و دیگری خارج آن باشد، دیوار حجاب و فاصله است. پس این فواصل است که مانع حضور است، اگر از غلاف و قشر طبیعت بیرون آمده و این پردۀ طبیعت را درید به هیچ وجه فاصله واقع نشده، حالت حضور
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 386 حاصل می گردد و غیبت از فصل است و اگر فصل نباشد وصل است و وصل حضور است، پس معلول مجرد به تمام حقیقت خود، در ذات علت حضور داشته و به اندازۀ کمال خویش جمال علت را مشاهده می کند.
و بالجمله: علت بعینه پیش معلول حضور دارد و به خاطر این حضور است که مقوم معلول است و معلول بعینه پیش علت حضور دارد و به واسطۀ این حضور است که متقوم به اوست. ذات حق تبارک و تعالی مقوم اشیاء است و اصل وجود تمام موجودات به قیمومیت اوست، پس این عین وجود که مقوم است و همین وجودات عین حقیقت علم خداوندی است. مثلاً همین طور که نشستی این همان عین حقیقت علم الهی است.
و بالجمله: علیت و معلولیت حقیقیه جز در فاعل الهی متصور نیست. و همچنین معلول بودن مجردی برای مجردی، جز در فواعل الهیه متصور نیست و گفتیم علم عین عالم و عالم عین علم است و محال است که عالم حقیقت علم نباشد و علم حصولی رأساً غلط است؛ «کل عالم مجرد و کل مجرد عالم».
و بالجمله: قول مشائین که علم حضوری در علم مجرد به ذات خود محصور است، غلط است. چنانکه ادعا کردیم که همۀ علوم حضوری است و علم حصولی إخبار به دروغ است.
فایدة: آنچه از صور اجسام در ذهن حاصل می شود و حقیقةً و جنساً در خارج واقعیت دارد، از مقولۀ آنهاست. پس در مورد صورتی که از اجسام در ذهن تولید می شود، نگویید که آن صورت مجرد است و باید طبق قاعدۀ «کل مجرد عالم و کل عالم مجرد» و آنچه گفتید که مجرد علم به مجردات دارد، عالم باشد؛ زیرا آن صورت مجرد نبوده، بلکه طول و عرض و عمق دارد، پس صورت جسم است و جسم محدود است در حالی که مجرد محدود نیست. اگر ذهن شما این خانه را می بیند با همان امتداد طولی و عرضی و عمقی می بیند، کما هو موجود فی الخارج موجود فی الذهن، پس مجرد نیست.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 387 و بالجمله: حاجی در مقابل مشائین می فرماید: علم به معلول هم علم حضوری است، مثل صور در علم حصولی، یعنی بنابر خلاقیت نفس، نفس هنگام محاذی قرار گرفتن با شی ء خارجی با شرایط رؤیت، مثل صورت خارج را به خلاقیت و فعالیت خود ایجاد می کند.
اگر بگوییم از خارج، عکسی در نفس نمی افتد، بلکه نفس مثل آن را خلق می کند، نفس علت این صور بوده و دیگر محتاج به توسیط چیزی نبوده تا صورت خارج در نفس بیفتد، بنابراین علم حصولی انکار شده و از قبیل علم حضوری علت به معلول خود می شود به بیانی که در حضور معلول عند العله گفتیم.
و اگر بگوییم وجود صور به خلاقیت نفس نیست، خلاف تحقیق است چون اگر وجود آنها به خلاقیت نفس نباشد، تسلسل لازم می آید؛ زیرا اگر علم به صورت حضوری نباشد و حصولی باشد، محتاج به واسطه است که باز از این صورت یک صورت دیگر در نفس حاصل می شود، نقل کلام به آن صورت دیگر می نماییم الی غیر النهایه و این تسلسل است.
و بالجمله: اگر از تحقیق غمض عین نموده و بگوییم: «کصور فی علمنا الحصولی» تشبیه است، وجه تشبیه این می شود: صور ذهنیه که در نفس است و پیش نفس حضور دارد، بنابر اینکه صورت در نفس حلول کرده باشد، نفس قابل و این صورت مقبول می شود. با اینکه نسبت مقبول به قابل بالامکان است؛ چون ممکن است این صورت در نفس واقع شده و نفس قابل او شود و نیز ممکن است که بر نفس وارد نشود. پس نسبت آن، نسبت امکان است، در عین حال علم به آن صورت حضوری است؛ چون اگر حضوری نباشد و علم نفس به آن عین حضورش نباشد، تسلسل لازم می آید؛ زیرا اگر علم به این صورت حضوری نباشد و حصولی باشد، محتاج به واسطه است که باز از این صورت، یک صورت دیگر در نفس حاصل شود، نقل کلام به او می نماییم الی غیر النهایه و این تسلسل است و تسلسل هم که باطل است. پس حضور صورت اولیه لدی النفس عین علم نفس به اوست.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 388 وقتی در قابل و مقبول قضیه چنین است علم علت فاعلیه به معلول، به طریق أولی حضوری خواهدبود؛ زیرا نسبت معلول به علت بالوجوب است، خصوصاً فاعل الهی که مخرج معلول از «لیس» به «ایس» است و معطی کمال معلولات خود نیز هست. بنابراین معطی شی ء فاقد شی ء نیست.
البته مخفی نماند: اینکه گفتیم حضرت حق معطی کمال است و موجودات را از «لیس» به «ایس» می آورد و آنچه عطا کرده خود واجد آن بوده است به این معنی نیست که خدا انسان است؛ زیرا عطای خداوندی انسانیت نبوده، زیرا انسانیت ماهیت است و ماهیت قابل جعل و اعطا نیست، بلکه آنچه قابل اعطا است وجود انسانی است که خدا مرتبه ای از وجود را به او اعطا فرموده است. منتها از لوازم آن مرتبه حیوان ناطق بودن است که در مرتبه تنزل از جهت حد عدمی آن، این ماهیت انتزاع می شود.
البته عدم، کمال نیست بلکه کمال اصل وجود است که قابل اعطا و جعل است و جعل به آنچه ممکن است، تعلق می گیرد؛ زیرا آنچه ممکن نیست یا واجب و یا ممتنع است و این دو قابل جعل نیست و ماهیت هم از لوازم و حدود وجودات است و حد شی ء بعد از وجود شی ء بالتبع حاصل می شود، پس ماهیت هم قابل جعل نیست.
و بالجمله: علت فاقد آنچه عطیه و فیض اوست نیست. پس این وجودات که عطیۀ حضرت احدیت که در مرتبۀ کمال علیت است، بوده، بعینه علم احدی اوست. بنابراین وجودی از حیطۀ وجود و سعۀ نور او غایب نیست. پس دیگر به صورتی احتیاج نیست تا وسیله برای انکشاف وجودی برای او باشد.
تعریف علم حصولی عبارت است از صورت شی ء که حاصل برای شی ء دیگر است.
و تعریف علم حضوری عبارت از حضور نفس شی ء برای شی ء است. به این جهت است که گفته اند: علم حضوری همان علمی است که عین معلوم خارجی است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 389