اقسام وحدت
واحد دارای اقسامی است؛ ملخص آن اینکه: واحد یا حقیقی است و آن عبارت است از آنچه در اتصاف به وحدت به واسطۀ در عروض احتیاج نداشته باشد. و به عبارت دیگر: واحد حقیقی آن چیزی است که وحدت، وصف به حال خود اوست و اتصاف آن به وحدت بالنظر به حال متعلق آن نیست. مثلاً اینکه می گوییم: زید و بکر واحدند، بالنظر به حال متعلق است؛ چون بالنظر به انسان واحد می باشند.
و یا اینکه واحد غیر حقیقی است و تعریف آن از تعریف واحد حقیقی معلوم می شود؛ واحد غیر حقیقی آن است که اتصاف آن به وحدت بالنظر به حال متعلق آن است.
واحد حقیقی یا ذاتی است که دارای وحدت است و یا اینکه نفس وحدت عینیۀ خارجیه است و مفهوم ذهنی نیست.
وحدت ثانی، یعنی نفس الوحدة العینیة والوحدة الحقة التی هی حق الوحدة مانند حق واحد ـ حقّت کلمته ـ است؛ چون برای خداوند ماهیتی غیر وجود بحت بسیط نبوده و وجود عین وحدت است؛ چنانکه عین تشخص بوده ولو مفهوماً متغایرند. بنابراین: مصداق سه مفهوم وجود و وحدت و تشخص یکی است و آن عبارت از وجود حقیقی است.
و اول، یعنی واحد حقیقی که ذاتٌ له الوحده است یا واحد بالخصوص و یا واحد بالعموم است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 276 والواحد بالعموم یا واحد بالعموم، به معنای السعة الوجودیه است. مخفی نماند که وجود منبسط و وجود سعی، ذات ثبتت له الوحده نیست؛ زیرا دارای ماهیت نیست ولو ممکن است. به این معنی که وجود لابشرط و وجود منبسط ظلّ وجود حق و صرف الربط است، پس امکان وجودی دارد، ولی زوج ترکیبی نیست. بنابراین معلوم شد: آن قاعده ای که در اول کتاب گذشت که: «کل ممکن زوج ترکیبی» بعمومیته درست نیست تا وجود منبسط را هم شامل شود.
و یا اینکه واحد بالعموم مفهومی است، مانند مفاهیم کلیۀ انسان و حیوان.
و این واحد بالعموم مفهومی:یانوعی و یا جنسی و یا عرضی است با مراتب عرضی که عبارت است از:عرضی خاص و عرضی عام و مفارق و لازم و بیّن و غیر بیّن.
و واحد بالخصوص: یا غیر منقسم است از حیث طبیعتی که معروض وحدت است، مانند نقطه و یا منقسم است. و غیر منقسم: یا نفس مفهوم وحدت و مفهوم عدم الانقسام است، مثل مفهوم واحد که مانند اعداد است ولو خودش عدد نیست و وجودی ندارد، مگر مفهوماً؛ چنانکه کلیۀ اعداد وجودی ندارند الاّ مفهوماً، آنچه وجود دارد معدود است نه عدد، و یا اینکه غیر منقسم، غیر نفس مفهوم است.
والثانی: یعنی آنچه غیر منقسم است و نفس مفهوم وحدت نیست یا وضعی است، یعنی قابل اشارۀ حسیه است و یا قابل اشاره حسیه نبوده و مفارق است و مفارق یا مفارق محض است، مانند عقل اول و دوم یا متعلق به جسم است، مثل نفس. و منقسم یا منقسم بالذات است، مانند مقدار و یا منقسم بالعرض است، مثل جسم طبیعی.
و واحد غیر حقیقی: یا واحد بالنوع و یا بالجنس و یا بالکیف و یا بالکمّ است، الی آخر الاقسام.
پس به اقسام وحدت اشاره کردیم با قول خودمان و گفتیم: وحدت یا حقیقیه است و یا غیر حقیقیه و اصحاب، حقیقیه را به حقیقیۀ حقه و حقیقیۀ غیر حقه تقسیم نموده اند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 277 پس ذات، یعنی ماهیت در وحدت غیر حقه در مفهوم صفت مشتقه از ذات، اخذ شده است، مثل واحد از حیث اینکه در آن، ذاتی که ثبتت له الوحده لحاظ شده است.
و وحدت حقه به خلاف وحدت غیر حقه است؛ زیرا واحد در آن، نفس وحدت است و وحدت، نفس وجود عینی آن چنانی است که برای آن، ماهیتی وراء صرف ذات آن نیست. و وحدت حقیقیۀ غیر حقه یا خصوص است و آن وحدت عددیه است، مثل زید و عمرو و بکر و یا برای عموم است و عموم یا بحسب الوجود و یا بحسب المفهوم است:
و الاول: یعنی وحدت حقیقیۀ غیر حقۀ عام بحسب الوجود، مثل حقیقت وجود لابشرط و وجود منبسط.
والثانی: یعنی وحدت حقیقیۀ غیر حقۀ عام بحسب المفهوم، مثل وحدت نوعیه و جنسیه و عرضیه.
و ذوالخصوص العددی: یعنی واحد بالخصوصی که به آن واحد بالعدد گفته می شود، مثل مبدأ اعداد که فقط موضوع او، عدم قسمت را می رساند. و این در مفاهیم، آیت وحدت حقه در حقایق است.
از جملۀ واحد بالخصوص چیزی است که واحد وضعی است که به موضوع آن مفهوم دیگری، ورای مفهوم وحدت و عدم انقسام، زیاد شده و از ذوات اوضاع می باشد، یعنی قابل اشارۀ حسیه است، مانند نقطه.
و از جملۀ واحد بالخصوص، مثل مفارق است، ولکن وضعی و قابل اشاره نیست، مانند عقل و نفس.
این سه، یعنی مبدأ الاعداد و وضعی و مفارق در اینکه ذات و موضوع وحدت قابل قسمت نیست، مشترکند و به عبارت دیگر: در آنها معروض وحدت من حیث الذات قابل قسمت نبوده؛ چنانکه من حیث العارض، یعنی وحدت هم قابل قسمت نیست.
و از جملۀ واحد بالخصوص چیزی است که موضوع آن، قابل قسمت است و آن دو قسم است:
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 278 یک قسم بذاتها قابل انقسام وهمی است نه فکّی، مثل مقدار؛ زیرا مقدار جز قدر معینی از امتداد نبوده، و اگر قسمت فکیه بر آن طاری گردد باقی نمی ماند؛ چون عرض بوده و عرض در خارج بسیط است. بلی قابل قسمت وهمیه هست؛ چنانکه در جزء لایتجزی ـ ان شاء الله ـ بیان می شود.
و قسم دیگر موضوع آن بالعرض قابل قسمت است، مثل جسم طبیعی. چرا مثل جسم طبیعی گفتیم؟ زیرا واحد بالعدد را که در جسم حلول می کند، مانند بیاض شامل شود. و همچنین صورت واحده را، بلکه هیولای واحدۀ متحصصۀ در حصّۀ واحده از جسم را شامل گردد؛ چون هیولی نیز بالعرض به واسطۀ مقدار قسمت وهمی را قبول می نماید.
بلی، هیولی بذاتها قسمت فکیه را قبول می کند؛ زیرا به واسطۀ قبول کردن هیولای عالم طبیعت قسمت به حصص متعدده را، این اشیاء منحازه پیدا شده است، که اصل قوۀ محض به واسطۀ قسمت فکیه، منشأ شده که در هر ظرف و حدی به مناسبت آن حد، طریق تکامل را سیر نماید، ولکن قسمت فکیه مراد نیست.
اقسام وحدت حقیقیه تمام شد، بحث راجع به وحدت غیر حقیقیه، شروع می شود.
والوحدة الغیر الحقیقیة ما واسطة العروض لیس معدما
تجانس تماثل تساوی تشابه تناسب توازی
إن وحِّد الشیئان جنساً نوعاً کمّاً و کیفاً نسبةً و وضعاً
و واحدٌ بالنوع غیر النوعیّ فی مثله التمییز أیضاً مرعیّ
وحدت غیر حقیقیه معدم و فاقد واسطه در عروض نیست، بلکه وحدت به وساطت واسطه در عروض، حاصل می شود. مثل زید و عمرو که در انسانیت واحدند و انسان و فرس که در حیوانیت واحدند. پس انسان واحد حقیقی و واسطه در عروض است تا برای زید و عمرو، وحدت در انسانیت حاصل شود، بنابراین وحدت وصف انسان بالنظر الی حاله است و وصف زید و عمرو بالنظر الی متعلقهما است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 279 وحدت غیر حقیقیه دارای اقسامی است که عبارت است از تجانس و تماثل و تساوی و تشابه و تناسب و توازی. اگر دو شی ء در جنس متحد باشند تجانس است و اگر در نوع متحد باشند، مثل زید و عمرو که در تمام ذات مشترک و واحدند، تماثل است و اگر در کمّ متحد باشند، تساوی است و اگر در کیف متحد باشند، تشابه است و اگر در نسبت متحد باشند، تناسب است و اگر در وضع و محل متحد باشند، توازی است.
البته اصطلاحاً واحد بالنوع، غیر از واحد نوعی است؛ واحد بالنوع مثل زید و عمرو است که بالنوع واحدند نه بالذات، بلکه بالذات متباین و متعدد و متکثرند و واحد نوعی مثل خود انسان است.
بر این واحد بالنوع و واحد نوعی، واحد بالجنس و واحد جنسی، و واحد بالعرض و واحد عرضی را، قیاس کن که فرس و انسان را واحد بالجنس و حیوان را واحد جنسی و بیاض و سواد را واحد بالعرض و لون را واحد عرضی گویند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 280