شاهد سوم: فقر ممکن در حال بقا
و از شواهد بر اینکه مناط احتیاج امکان است، فقر ممکنات در حالت بقاست چنانچه سابقاً اثبات گردید که در هر آنی سایۀ مبدأ باید بر سر موجودات باشد. ولی اگر مناط حاجت را حدوث دانستیم، باید این معنی را انکار کرد و قائل شد که عالم در بقا به علت محتاج نیست؛ زیرا حین الوجود فی آن الاول حدوث تمام گشته و در آنات باقیه وجود آن مسبوق به عدم نبوده، بلکه مسبوق به وجود اول است، پس مناط حاجت که حدوث است منتفی و در نتیجه حاجت منتفی خواهد بود.
به خلاف اینکه امکان را مناط حاجت بدانیم که در این صورت، لا اقتضائی به خط
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 46
جلی در ناصیۀ ذات ثبت است و استواء طرفین لازمۀ ماهیت است. هذا کله در مقام علمی و برهان.
ولکن آنچه حق، کلّ الحق و عین الحق است و لطف قریحۀ حِکْمی آن را لازم دارد، این است که صفحۀ حقیقت را مطالعه نماییم؛ لذا به این نظام وجود نگاه کرده، یک وقت ماهیات موجودات را تحت نظر آورده و از این دید به برهان و استدلال می پردازیم و یک وقت با نگاه به وجودِ آنها در نظام موجودات در پی مطلب هستیم. امکان در ماهیات ـ که استواء طرفین و لازمۀ ماهیات ممکنه است ـ غیر از امکان در باب وجودات است، تاکنون با در نظر داشتن ماهیات و با دیدن سواد الوجهی آنها ـ یعنی استواء و لا اقتضائی ذات آنها ـ بر مطلب استدلال نمودیم، و اکنون با نظر به وجود و امکانی که در این وجود است، مطلب را بیابیم:
امکان در باب وجودات، تعلقات آنها و صرف و حقیقت ربط و عین الربط و عین الظلّ و اشعۀ وجود شدیدۀ ذات واجب الوجود و علت نورانی نور و پخش انوار وجود موجودات است.
این معنی با نگاه به این متنورات که از شمس می رسد تقریب می گردد. وقتی به موجودات که در متنوراتی از قبیل اجسام متنور است نظر می کنیم، می بینیم که اصل ذات این جسم من حیث الذات استواء طرفین داشته و لا اقتضاست نسبت به اینکه این جسم را نور یا ظلمت بگیرد، ولکن چون فعلاً ـ بدون اقتضای ذاتی ـ نور شمس بر سطح آن تابیده متنور است.
ماهیات هم از این قبیل است، یعنی نسبت به اینکه نور الوجود اعماق آنها را نورانی یا ظلمة العدم دل آنها را ظلمانی نماید، بدون اقتضای ذاتی است. و این طور نیست که متنورات یک چیز باشد و نور چیز دیگری که بر او عارض شود، بلکه یک شی ء است و آن نور است، مانند انواری که در این امکنه مثل اتاقها و حیاط پخش است، که اگر فیض شمس نبود اصلاً شیئی نبود تا متنور باشد، بلکه حقیقت متنور همان فیض بود. نور هم همان بود، متنور هم همان بود، فقر هم همان بود، افتقار هم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 47
همان بود، محتاج هم همان بود، حاجت هم همان بود. و وجود موجودات نسبت به علت و منبع الوجود دارای این منزلت است و خلاصه مرتبه ای از مراتب متنزلۀ نور است، مثل تنزل انوار عالم طبیعت که ما نسبت به انوار متراکم در سرچشمۀ نورانی شمس می بینیم.
پس این مراتب متنزله به مبدأ عالی اعلی حاجت داشته که در عین وجود نمی شود آنها را مستغنی دانست، بلکه در کمال فقرند و عین الفقر هستند؛ زیرا ذاتی که فقیر باشد و در چیزی حاجت داشته باشد نیست، بلکه خود ذات فقر و فقیر و افتقار است با اینکه وجود دارند اما از غیر است، بلکه لمعات غیر است، اظلّۀ غیر است. و گفتن غنی به اینها ممکن نیست گرچه زمانی از منبع جدا نیستند. بلکه اگر از منبع جدایی نداشته باشند، بیشتر به صفت فقر متصف و درفقر غوطه ور می باشند. مثل آنهایی که بعد از زمانی تولّد یافته و دست فقر گشوده باشند نیستند، بلکه اینها موجوداتی هستند که ازلاً و اولاً فقیرند و این معنی یؤکّد الفقر و الافتقار لا انّه لا یحمل الحاجة؛ لأنّ شدة الفقر و کماله لاینتج سلبه و سقوطه.
پس این گونه وجودات را که به نهایت فقر رسیده اند اصلاً نمی توان از مبدأ سلب نمود؛ چون اینها ظلّ مبدأ می باشند و سلب این گونه متنورات از قبیل سلب ذاتی از ذات و سلب لازمۀ ماهیت از ماهیت نیست، بلکه از قبیل سلب الشی ء عن نفسه است زیرا سلب حیوان از انسان، سلب عین انسان از انسان نیست؛ چرا که انسان عین حیواننیست بلکه مرکب از اوست و همچنین سلب زوجیت از اربعه سلب اربعیت از اربعه نیست؛ چون زوجیت عین اربعیت و مقوم ذات آن نیست. ولکن چنانکه گفتیم: این متنورات مرتبه ای از عین مرتبۀ نور شدید مبدأ است منتها با یک نقصان و فقدانی از مرتبۀ کمال: «فَأیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ» و سلب الوجه از ذی الوجه محال و انفکاک الوجه از ذی الوجه مستحیل است. «وما رأیتُ شیئاً إلاّ و رأیتُ الله قبله و بعده و معه».
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 48