فصل چهارم: خاطرات آیت الله محمود قوچانی
قم؛ دیدار با امام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

قم؛ دیدار با امام

‏ پس از ورود به ایران به کجا رفتید و چه کار کردید؟‏

‏ دو ـ سه روز در تهران بودیم. آن ایام حضرت امام در قم تشریف داشتند لذا ‏‎ ‎‏بعد از دو ـ سه روز با بچه‏‏‌‏‏ها به قم به منزل یکی از دوستان رفتیم. من از آنجا به طرف ‏‎ ‎‏بیتِ امام رفتم که خدمت ایشان شرفیاب شوم و امانتی‏‏‌‏‏ها را خدمتشان ارائه کنم. ‏‎ ‎‏پیام‏‏‌‏‏های عجیبی از نجف، از مرحوم صدر و دیگران داشتم و می‏‏‌‏‏خواستم آن‌ها را به طور ‏‎ ‎‏شفاهی خدمت شخص امام عرض کنم. به طرف بیرونی بیت امام آمدم، خداوند حاج ‏‎ ‎‏حسن صانعی را سلامت بدارد، آنجا بود. آقای محتشمی‏‎[1]‎‏ و عده‏‏‌‏‏ای دیگر از دوستان هم ‏‎ ‎‏بودند و صبحانه می‏‏‌‏‏خوردند، از این نان‏‏‌‏‏های جو برشته هم جلویشان بود که با چای ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خوردند. آقای صانعی گفت: به ابوی‏‏‌‏‏تان بگویید که ما داریم نان جو می‏‏‌‏‏خوریم. ‏‎ ‎‏گفتم: نوش جانتان، البته این نان جو را همه طالبش هستند.‏

‏بعد از اندکی نشستن به من گفت: لابد می‏‏‌‏‏خواهی خدمت امام بروی برای ‏‎ ‎‏دستبوسی؟ گفتم: طبیعی است، البته اگر ممکن باشد. گفت: بسیار خوب، بلند شو ‏‎ ‎‏برویم. بلند شدیم و رفتیم آن طرف که حضرت امام تشریف داشتند. آن ایام هم دوران ‏‎ ‎‏عجیبی بود. انبوه جمعیت همین طور وارد بیت می‏‏‌‏‏شدند و گاهی وقت‏‏‌‏‏ها حیاط و کوچه ‏‎ ‎‏هم پر از مردم می‏‏‌‏‏شد. امام از داخل می‏‏‌‏‏آمدند و ده دقیقه برای این‏‏‌‏‏ها صحبت می‏‏‌‏‏کردند و ‏‎ ‎‏بلند می‏‏‌‏‏شدند و به داخل می‏‏‌‏‏رفتند. جمعیت حاضر می‏‏‌‏‏رفت و گروه دیگری می‏‏‌‏‏آمدند و ‏‎ ‎‏باز امام برای آن گروه جدید صحبت می‏‏‌‏‏کردند، همین طور گروه گروه جمعیت پُر و ‏


‏خالی می‏‏‌‏‏شد. این رفتار و روشِ آن روزهای امام بود و خوب، ایشان کلاً درگیر این ‏‎ ‎‏مسائل بودند.‏

‏وارد اتاق امام که شدم دیدم ایشان با سفیر شوروی در حال صحبت هستند. همان ‏‎ ‎‏دمِ در ایستادم. خودم را کنار گرفتم که حواس امام به جای دیگر منتقل نشود. یادم ‏‎ ‎‏هست که حضرت امام داشتند به سفیر شوروی این ابلاغ و اخطار را می‏‏‌‏‏کردند که شما ‏‎ ‎‏به مقامات ذی‏‏‌‏‏ربط دولت خودتان بگویید که از اشغال افغانستان خودداری کنند و ‏‎ ‎‏چنین کاری را انجام ندهند که نتیجتاً با شکست مواجه خواهند شد. کار بسیار غلطی ‏‎ ‎‏است، ظلم و جفاست و با این کار نمی‏‏‌‏‏توانند به اهدافشان برسند. امام نصیحت داشتند، ‏‎ ‎‏تهدید هم داشتند و می‏‏‌‏‏گفتند که بالاخره شما با پوزه به خاک مالیده شده از افغانستان ‏‎ ‎‏خارج خواهید شد و موفق نمی‏‏‌‏‏شوید و کار مصلحتی برای شما نیست.‏‎[2]‎

‏حرف‏‏‌‏‏های امام با آن شخص تمام شد و او آماده حرکت گردید، امام رویشان را ‏


‏برگرداندند و دیدند که من آنجا ایستاده‏‏‌‏‏ام، فرمودند: هان، کِی آمدید؟ من دیگر افتادم ‏‎ ‎‏به دست و پایشان و بوسیدم. طبعاً اشک‏‏‌‏‏هایم نیز سرازیر شد. ایشان تفقد و عنایت ‏‎ ‎‏خاصی را فرمودند. عرض کردم که سه ـ چهار روز است که آمده‏‏‌‏‏ام. فرمودند: چطور ‏‎ ‎‏شد که آمدید؟ من هم جواب دادم که مثلاً آمدند منزل و بچه‏‏‌‏‏ها را بردند و فلان و این ‏‎ ‎‏حرف‏‏‌‏‏ها، و بحمدالله باز خداوند عنایت کرد و توسلات حضرت زهرا(س) سبب شد که ‏‎ ‎‏آزاد شدند و با هواپیما به ایران آمدیم. امانت‏‏‌‏‏های کیسه‏‏‌‏‏ای و غیره را برایشان توضیح ‏‎ ‎‏دادم و عرض کردم که احتمالاً آقای رضوانی خدمتتان توضیح داده‏‏‌‏‏اند. این هم مقداری ‏‎ ‎‏از آن امانت‏‏‌‏‏ها و این هم کتاب، آورده‏‏‌‏‏ام که خدمتتان باشد.‏

‏یادم هست که گروهی آمدند و نشستند و حضرت امام مشغول صحبت شدند. ‏‎ ‎‏ایشان در اواخر صحبتشان با آن افراد می‏‏‌‏‏فرمودند شما قدر این آزادی، این نعمت، این ‏‎ ‎‏انقلاب را بدانید، سپس به مسائل مختلف در بعضی از کشورها اشاره کردند و گفتند که ‏‎ ‎‏آن‌ها به هیچ کس رحم نمی‏‏‌‏‏کنند و زن و بچه و خردسال را شکنجه و زندان می‏‏‌‏‏کنند ‏‎ ‎‏شما قدر این نعمت‏‏‌‏‏ها را بدانید. امام سپس سیر مختصری از پیروزی انقلاب را برای آن ‏‎ ‎‏جمعیت بیان کردند که از 12 بهمن تا 22 بهمن کارهایی کردند سپس به ‏‎ ‎‏حکومت نظامی رژیم پهلوی اشاره کردند که می‏‏‌‏‏خواست انقلاب را با شکست مواجه ‏‎ ‎‏کند اما مردم به خیابان‏‏‌‏‏ها ریختند و مشیت الهی آن نقشه را نیز بر آب کرد. از نکات ‏‎ ‎‏شاخص شخصیت امام این بود که چیزی را به خودشان منتسب نمی‏‏‌‏‏کردند و حتی ‏‎ ‎‏نگفتند که من به مردم گفتم به خیابان‏‏‌‏‏ها بریزند. ایشان فرمودند که خدا نخواست ‏‎ ‎‏پهلوی‏‏‌‏‏ها این انقلاب را از بین ببرند.‏

‏در هر صورت، در آن جلسه خدمت امام عرض کردم که آقا من از حضرتعالی وقت ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خواهم و مطالبی دارم. فرمودند که می‏‏‌‏‏بینید اوضاع و احوال ما چقدر شلوغ است. ‏‎ ‎‏مطالب را برای من بنویسید من نگاه می‏‏‌‏‏کنم. عرض کردم که آقا مطالب نوشتنی نیست و ‏‎ ‎‏شفاهی است ـ واقعاً شفاهی بود ـ خدمت شما قول می‏‏‌‏‏دهم آن اندازه‏‏‌‏‏ای که شما ‏‎ ‎‏وقت‏‏‌‏‏تان را صرف مطالعه نوشته من می‏‏‌‏‏کنید کمتر از آن وقت‏‏‌‏‏تان را بگیرم. ایشان ‏‎ ‎‏فرمودند: بله، اما من نوشته شما را ساعت 12 شب می‏‏‌‏‏خوانم اما وقت ملاقات برای شما ‏


‏باید در روز باشد، سر من شلوغ است. گفتم: آقا، من این حرف‏‏‌‏‏ها سَرَم نمی‏‏‌‏‏شود، ‏‎ ‎‏نمی‏‏‌‏‏توانم بپذیرم، از شما خواهش می‏‏‌‏‏کنم اجازه بدهید خدمتتان برسم، مطالب من ‏‎ ‎‏گفتنی است نه نوشتنی. ایشان تأملی کردند و فرمودند: بسیار خوب، سپس رو کردند به ‏‎ ‎‏آقای صانعی و گفتند که به ایشان وقتی را بدهید تا از نزدیک ببینم. آقای صانعی گفت: ‏‎ ‎‏چَشم.‏

‏دیگر حرکت کردم و به دفتر آمدم. چند تن از رفقا از جمله آقای سید هادی ‏‎ ‎‏موسوی هم آنجا بودند. در دفتر امام به انتظار نشستم تا اگر همان روز فرصتی پیش آمد ‏‎ ‎‏خدمت امام بروم. گروه‏‏‌‏‏ها همین طور رفت و آمد می‏‏‌‏‏کردند و با حضرت امام ملاقات ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏نمودند. تا ظهر فرجی نشد و من مرخص شدم. بعدازظهر باز زمانی بود که ‏‎ ‎‏حضرت امام افراد را می‏‏‌‏‏پذیرفتند. به دفتر آمدم به امید اینکه شاید بتوانم تا ‏‎ ‎‏قبل از مغرب خدمت امام شرفیاب شوم. باز به خاطر دارم که یک لحظه و یک دقیقه ‏‎ ‎‏فرصت نشد که ما بین رفت و آمد گروه‏‏‌‏‏ها تشرفی حاصل کنم. فردای آن روز هم ‏‎ ‎‏همین طور، از صبح تا ظهر در دفتر بودم اما موفق نشدم، بعدازظهر هم همین طور.‏

‏خدمت آقای صانعی عرض کردم که من فردا دیگر مزاحم شما نمی‏‏‌‏‏شوم، این ‏‎ ‎‏تلفن من اگر احیاناً فرصتی تصور کردید به من زنگ بزنید در اسرع وقت خودم را ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏رسانم. سه ـ چهار روزی منتظر ماندم که بتوانم خدمت حضرت امام شرفیاب شوم ‏‎ ‎‏تا مطالبی را عرض کنم اما نشد. واقعاً محسوس و ملموس بود که هیچ فراغتی پیش ‏‎ ‎‏نمی‏‏‌‏‏آید که بتوانم مصدع وقت حضرت امام شوم. از طرفی هم خیلی مایل بودم و ‏‎ ‎‏ضرورت داشت مطالبی را به عرض امام برسانم، سفارشاتی هم از نجف بود که لازم ‏‎ ‎‏بود آن‌ها را فقط شفاهاً خدمت حضرت امام عرض کنم.‏

‏پس از چند روز معطلی، دیدم که ظاهراً فرصتی برای ملاقات نیست و دیگر ‏‎ ‎‏مجبور شدم آن چیزهایی را که نوشتنی بود روی کاغذ بیاورم و خدمت ایشان تقدیم ‏‎ ‎‏کنم. اما این چند روز فشار روحی زیادی بر من وارد شد. انتظارات و توقعاتی داشتم، ‏‎ ‎‏در نجف خیلی راحت و به گونه‏‏‌‏‏ای دیگر خدمت حضرت امام شرفیاب می‏‏‌‏‏شدیم اما ‏‎ ‎‏اینجا براساس مسائل انقلاب و وضعیت جامعه و رفت و آمد مردم، وضعیت به گونه‏‏‌‏‏ای ‏


‏دیگر بود. فراموش نمی‏‏‌‏‏کنم که در سطر اول مطالبم، پس از عرض سلام و ادب، گلایه ‏‎ ‎‏و درد دلم را منعکس کردم، ظاهراً این‌گونه نوشته بودم که بعد از سلام و عرض ادب، ‏‎ ‎‏این‏‏‌‏‏که من به خاطر ندارم تا به حال در عمرم سه روز پشتِ درِ منزل کسی مانده باشم و ‏‎ ‎‏موفق به تشرف نشده باشم ولیکن الآن سه ـ چهار روز است که من این‏‏‌‏‏جا منتظر ‏‎ ‎‏عرض دستبوسی هستم که محروم ماندم از این مسأله و مطالبی را داشتم که نوشتنی ‏‎ ‎‏نبود و قابل تحریر نیست و لازم بود که شفاهی خدمتتان عرض کنم که آن‌ها در سینه ‏‎ ‎‏بماند. پس از این مطالب، آن مواردی را که قابل نوشتن بود خدمت ایشان کتباً نوشتم. ‏‎ ‎‏فراموش نمی‏‏‌‏‏کنم که بعد از شاید دو روز یا کمتر حضرت امام نامه بنده را پاسخ دادند و ‏‎ ‎‏یادم نمی‏‏‌‏‏رود این جملات مبارکه را که ایشان زیر همان نامه مرقوم فرموده بودند: ‏‎ ‎‏بسمه تعالی، جناب آقای قوچانی، من از شما خیلی معذرت می‏‏‌‏‏خواهم (این جمله مرا ‏‎ ‎‏خیلی منقلب کرد) اوضاع و احوال را ملاحظه می‏‏‌‏‏فرمایید. دعا کنید که خداوند اصلاح ‏‎ ‎‏کند. و بعد نسبت به آنچه که به عرض رسانده بودم پاسخ مطالب بنده را بیان کرده ‏‎ ‎‏بودند و به ضمیمه نامه ده هزار تومان ـ که آن زمان پول زیادی بود ـ مرحمت کرده ‏‎ ‎‏بودند.‏

‏یادم هست که ماه شعبان بود و با آن ده هزار تومان بچه‏‏‌‏‏ها را یک ماه بردم آستانه و ‏‎ ‎‏عتبه بوسی آقا امام رضا ـ سلام‏‏‌‏‏الله علیه ـ. ماه رمضان را هم آنجا بودیم و این ‏‎ ‎‏ده هزار تومان خرج تهیه مسکن و خورد و خوراک خانواده شد. بعد از مدتی یا شاید ‏‎ ‎‏همان روزها در رابطه با اماناتی که در نجف تحویل گرفته بودم خدمت آقای رضوانی ‏‎ ‎‏رسیدم.‏

‏نوشته امام را خدمت آقای رضوانی نشان دادم و ایشان هم خیلی دقت کرد و ‏‎ ‎‏خوشش آمد، خیلی هم تعجب کرده بود و متأسف بود.‏

‏مدتی بعد برای من از آقا سید محمدتقی مرعشی نامه‏‏‌‏‏ای آمد که فلانی بیا آن امانت ‏‎ ‎‏را بگیر. امانت هم نبود ظاهراً یادم می‏‏‌‏‏آید که گفته بود آن مهرهایی را که به من ‏‎ ‎‏سپرده بودید آمدند و از نزد من بردند. البته من از قبل اطلاع داشتم شخصی به نام ‏‎ ‎‏حاج رئیس کویتی که خدمت حضرت امام ارادت و علاقه خاصی داشت از کویت آمده ‏


‏بود و امانت‏‏‌‏‏ها را گرفته و برده بود. نامه آقای مرعشی را خدمت آقای رضوانی نشان ‏‎ ‎‏دادم ایشان فرمود که بله اطلاع داریم، آن امانت‏‏‌‏‏ها را کلاً از آنجا به کویت منتقل کرد و ‏‎ ‎‏به دست ما رسید. و من آنجا به آقای رضوانی عرض کردم که پس آن رسیدی را که از ‏‎ ‎‏من گرفتید آن را مرحمت کنید که دیگر ذهن ما فارغ شود و خیالمان راحت باشد.‏

  • . حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر محتشمی پور در 1325 ش دیده به جهان گشود و تحصیلات علوم دینی و  حوزوی را در حوزه های علیمه قم، مشهد و نجف گذراند. فعالیت های سیاسی و اجتماعی وی قبل از انقلاب  اسلامی با تشکیل جلسات سیاسی مذهبی در قم بوده که دوبار دستگیر و بازداشت گردید. در 1346 ش به  نجف رفت و در کنار امام خمینی به فعالیت های سیاسی اش ادامه داد و در 1357 ش از عراق اخراج شد.  محتشمی پس از پیروزی انقلاب اسلامی عضو دفتر امام، عضو هیأت منتخب امام جهت بررسی امور بنیاد  ستضعفان، نماینده امام و سرپرست رادیو و عضو شورای سرپرستی سازمان صدا و سیما در 1359 ش، سفیر  ایران در سوریه از 1360 تا 1364 ش، وزیر کشور کابینه میرحسین موسوی از 1364 تا 1368، همچنین  نمایندگی دوره سوم و ششم مجلس شورای اسلامی را بر عهده داشت.
  • . بیانات زمان: صبح 22 خرداد 1358 / 17 رجب 1399 مکان: قم موضوع: جریان دخالت شوروی در امور افغانستان و ایران مخاطب: سفیر شوروی در ایران بسم الله  الرحمن  الرحیم گله مندی از دخالت شوروی در ایران و افغانستان احکام اسلام، احکامی است مسالمت آمیز، و می خواهیم همه قشرها مسالمت آمیز باشند. همان طور که قبلاً تذکر  داده ام، ما می خواهیم با کسانی که می خواهند با ما روابط دوستانه داشته باشند، روابط دوستانه داشته باشیم؛ و  امیدواریم که کشور شما و دولت شما احترام متقابل را حفظ کند و طوری عمل کند که در ایران منعکس نشود  که شما در امور کشور ما دخالت دارید. من میل ندارم که وانمود شود در اهواز دخالت داشته اید. رفتار شما  باید طوری باشد که رفع سوء تفاهم شود. نباید کاری انجام شود تا وانمود گردد از شوروی اسلحه وارد  می شود؛ و اگر این مسأله درست باشد، من از شما گله دارم. ایران در سابق بیشتر تجارتش با روسیه ـ شوروی  فعلی بود؛ سابق که اصلاً امریکایی در کار نبود. و ما هم مایلیم با شما روابط حسنه و روابط اقتصادی و سیاسی  داشته باشیم. و این موکول است به [اینکه] احترام متقابل رعایت شود. ما از شما می خواهیم مسائلی که باعث  شود عده ای بعضی چیزها را بگویند پیش نیاید. و مهمش همین قضیه رساندن اسلحه است. چنانکه ما میل  داریم [در] افغانستان، که یک مملکت اسلامی است، مسائل اسلامی حل شود. دخالت شوروی در آن جا در  یران هم اثر خواهد گذاشت؛ و ما از شوروی می خواهیم در افغانستان دخالت نکند. باز تکرار می کنیم که ما  خواستار روابط دوستانه هستیم. صحیفه امام؛ ج 8، ص 113