فصل اول: خاطرات حجت ‌الاسلام والمسلمین محمدحسن اختری
آشنایی با امام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

آشنایی با امام

‏ حاج آقا در طول مدتی که ‏‏در قم بودید با کدامیک از علما آشنا شدید؟ و آیا آشنایی ‏‎ ‎‏شما با امام خمینی هم در همین زمان صورت گرفت؟‏

‏ خوب در آن زمان ما طلبه‏‏‌‏‏ای بودیم که تازه وارد قم شده بودیم و چندان مراوده ‏‎ ‎‏و آشنایی با علما نداشتیم. فقط یکی از علمای امروز سمنان به نام حجت‏‏‌‏‏الاسلام ‏‎ ‎‏والمسلمین جناب آقای حاج شیخ محمدتقی نصیری، چند سالی قبل از ما ‏‎ ‎‏جهت تحصیل به قم آمده بود. ما بیشتر با ایشان مراوده داشتیم. البته در آن زمان یعنی ‏‎ ‎‏ایامی که حضرت آیت‏‏‌‏‏الله بروجردی در قید حیات بودند، رسم بود که طلبه‏‏‌‏‏ها در ‏‎ ‎‏روزهای اعیاد به منزل علما می‏‏‌‏‏رفتند ما هم جزو آنها خدمت علما می‏‏‌‏‏رفتیم و دست ‏


‏آنان را می‏‏‌‏‏بوسیدیم.‏

‏ آیا پدر شما با حضرت امام آشنایی داشتند؟‏

‏ پدرم قبل از تحصیل من با امام آشنایی خاصی نداشت. در آن زمان در ‏‎ ‎‏شهرستان‏‏‌‏‏ها هنوز امام معروف نشده بودند. در قم هم که ما تحصیل می‏‏‌‏‏کردیم، طلبه ‏‎ ‎‏بودیم و شناخت و آشنایی ما دورادور و در سطح پایین بود و ارتباط خاصی با بیت امام ‏‎ ‎‏و منزل امام نداشتیم که بخواهیم از ایشان نام ببریم. اما از وقتی که من به نجف رفتم و ‏‎ ‎‏از نزدیک در ارتباط با بیت امام قرار گفتم، کم‏‏‌‏‏کم شناخت ما زیاد شد به طوری که ‏‎ ‎‏وقتی پدر من به نجف مشرف شد من در خدمت امام بودم. حاج آقا مصطفی در مدرسه ‏‎ ‎‏به دیدن پدر من آمدند بعد همگی خدمت امام رفتیم.‏

‏ آیا مدتی که در قم بودید به منزل امام هم می‏‏‌‏‏رفتید؟‏

‏ نه، البته شناخت دوری از ایشان داشتیم ولی اولین شناخت و آشنایی رسمی ما از ‏‎ ‎‏حضرت امام خمینی در برگزاری مراسم ختم برای آیت‏‏‌‏‏الله بروجردی بود. در آن زمان ‏‎ ‎‏همه علما برای آیت‏‏‌‏‏الله بروجردی مجلس ختم گذاشته بودند. اما حضرت امام خمینی ‏‎ ‎‏قبول نکرده بودند که از اولی‏‏‌‏‏ها باشند. اول علمای دیگر ختم گرفته بودند و آنکه ‏‎ ‎‏آموزنده‏‏‌‏‏تر و تعجب آورتر از همه برای ما بود این بود که وقتی بنا شد از طرف امام ‏‎ ‎‏مجلس ختمی بگیرند، ایشان قبول نکردند و به نام علما و فضلای قم مجلس را برگزار ‏‎ ‎‏کردند. البته این قبیل نمونه‏‏‌‏‏ها در زندگی حضرت امام بسیار زیاد بود و ایشان هرگز ‏‎ ‎‏حاضر نبودند در مظاهری که بُعد خودنمایی و شناساندن خود به مردم را داشته باشد ‏‎ ‎‏شرکت کنند.‏

‏ آیا خاطرات دیگری هم در این زمینه دارید؟‏

‏ بله. موارد زیادی هست. مثلاً در زمانی که من در سمنان بودم، یک عده از ‏‎ ‎‏آشناهای ما به دور یکدیگر در سرخه سمنان جمع شده بودند و جلساتی را برگزار ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏کردند. شب‏‏‌‏‏های سه شنبه جلسه داشتند. افراد متدین و با ایمان و آشنا با امام خمینی بودند. در همان روزها وقتی اعلامیه‏‏‌‏‏ای می‏‏‌‏‏آمد ما به سرخه می‏‏‌‏‏بردیم و اعلامیه را ‏‎ ‎‏دست به دست کرده می‏‏‌‏‏خواندیم و سپس به دیگران می‏‏‌‏‏دادیم. در همین جریانات بود ‏


‏که از من خواستند برای آن‌ها رساله امام را بگیرم. من به قم آمدم و به دنبال رساله امام ‏‎ ‎‏به منزل ایشان رفتم. در آن زمان هر گاه رساله یکی از علما را می‏‏‌‏‏خواستی اگر به ‏‎ ‎‏در خانه آن مرجع می‏‏‌‏‏رفتی هر تعداد رساله که می‏‏‌‏‏خواستی می‏‏‌‏‏توانستی تهیه کنی. اما ‏‎ ‎‏وقتی به خانه حضرت امام خمینی رفتم به من گفتند که در منزل امام به کسی رساله ‏‎ ‎‏نمی‏‏‌‏‏دهند. چون امام رسمش این نبود که برای خود تبلیغ کند و به کسی رساله بدهد ‏‎ ‎‏چرا که این رساله دادن، خود یک گامی بود به سوی شناخته شدن و مرجعیت. من به ‏‎ ‎‏خدمت حاج آقا مصطفی خمینی رفتم. البته ما در آن هنگام شناختی از یکدیگر نداشتیم. ‏‎ ‎‏من طلبه کوچکی بودم و این اولین آشنایی ما با یکدیگر بود. به هر حال با اصرار زیاد ‏‎ ‎‏توانستم یک رساله از ایشان بگیرم.‏

‏ لطفاً موارد دیگری را هم بیان کنید؟‏

‏ در آغاز نهضت اسلامی در سال‏‏‌‏‏های 41ـ1340 که مرحوم آیت‏‏‌‏‏الله بروجردی ‏‎ ‎‏فوت کرده بودند مسأله انجمن‏‏‌‏‏های ایالتی و ولایتی مطرح شد و علما تقریباً همه با هم ‏‎ ‎‏در مخالفت با این جریان وارد میدان شدند و اعلامیه‏‏‌‏‏هایی دادند و تلگراف‏‏‌‏‏هایی زدند. ‏‎ ‎‏تلگراف‏‏‌‏‏های حضرت امام با بقیه فرق داشت. امام با صراحت بیشتر، روشن‏‏‌‏‏تر، ‏‎ ‎‏بی‏‏‌‏‏محاباتر سخنانی خطاب به مسؤولین سیاسی آن روز می‏‏‌‏‏فرمودند. به اصطلاح ‏‎ ‎‏روحیه‏‏‌‏‏ای جسورتر و دلیرتر نسبت به دیگران داشتند و شجاعتی که در ایشان به وضوح ‏‎ ‎‏دیده می‏‏‌‏‏شد، در دیگران وجود نداشت. همین روحیه و شجاعت باعث می‏‏‌‏‏شد که همه ‏‎ ‎‏روز به روز نسبت به امام علاقمندتر بشوند و شیفته ایشان گردند. ما از همان زمان ‏‎ ‎‏اعلامیه‏‏‌‏‏ها و تلگراف‏‏‌‏‏ها را می‏‏‌‏‏گرفتیم و می‏‏‌‏‏خواندیم و درسمان را ادامه می‏‏‌‏‏دادیم. ‏‎ ‎‏در آن زمان حرکت عمومی علما مؤثر واقع شد و شاه در آن موقع به خاطر این‏‏‌‏‏که از ‏‎ ‎‏زیر فشار مستقیم حمله علما خودش را نجات دهد مسؤولیت را بر دوش علم گذاشت ‏‎ ‎‏و به قول معروف کاسه و کوزه را بر سر او شکست و او را به جرم انجام این کارها از ‏‎ ‎‏نخست وزیری بر کنار کرد. در این زمان مسأله انجمن‏‏‌‏‏های ایالتی و ولایتی به ظاهر ‏‎ ‎‏خاتمه پیدا کرد ولی بعد شاه آن را با عنوان انقلاب شاه و مردم دنبال کرد. در بهمن ‏‎ ‎‏همان سال (1341) شاه مسأله رفراندوم را مطرح کرد. در این مسأله هم همه علما ‏


‏اطلاعیه دادند و مخالفت کردند. اما باز سرسخت‏‏‌‏‏ترین مخالفت‏‏‌‏‏ها را امام داشتند و به ‏‎ ‎‏تحریم علنی رفراندوم دست زدند.‏

‏در این‏‏‌‏‏جا باید خاطر نشان کنم که این رفراندوم ادامه همان جریان انجمن‏‏‌‏‏های ایالتی ‏‎ ‎‏و ولایتی بود که شاه تلاش می‏‏‌‏‏کرد از این طریق وکالت و نمایندگی را از مردم بگیرد و ‏‎ ‎‏هر کاری که در کشور می‏‏‌‏‏خواهد انجام دهد. بدیهی بود که در مقابل این اقدام علما در ‏‎ ‎‏مقابلش می‏‏‌‏‏ایستادند.‏