فصل دوم : فعالیت های سیاسی ، اجتماعی و دانشجویی
ماجرای عکاسی از امام و منزل ایشان
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : طباطبایی ، صادق ( نویسنده )

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

ماجرای عکاسی از امام و منزل ایشان

‏در سال 1352 یا 1353 که به عراق رفته بودم، یک روز به حاج آقا مصطفی گفتم به ‏‎ ‎‏آقا بگویید که من می خواهم تعداد زیادی عکس از ایشان بگیرم، اما نه عکس شیخی که ‏‎ ‎‏فقط صاف بنشینند و تکیه بدهند و عبایشان روی دوششان باشد، ایشان برنامه عادی ‏‎ ‎‏خودشان را انجام بدهند و کاری به کار من نداشته باشند. حاج آقا مصطفی گفت خیلی ‏‎ ‎‏خوب. به امام گفت و ایشان گفتند مانعی ندارد. آن روز غروب به اتفاق آقای دعایی ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 121

‏آمدم حرم امیرالمومنین(ع) گفتم از آنجا شروع کنم. امام وارد حرم شدند و نمازشان را ‏‎ ‎‏خواندند و رفتند گوشه ای و مشغول ذکر و دعا شدند، من هم عکس می گرفتم. آن شب ‏‎ ‎‏بعد از شام به امام گفتم، من می خواهم دوستان ما دفتر کار شما و میز کار شما را با ‏‎ ‎‏پاپ و واتیکان مقایسه بکنند. حاج آقا مصطفی یک ساعت اجازه دادند پیش شما باشم. ‏‎ ‎‏گفتند شما همیشه اجازه دارید باشید.‏

C:\Users\Asus\Pictures\Capture.JPG‏فردا قبل از ظهر مجدداً رفتم منزل امام، قبل از اینکه به اتاق کارشان بیایند تعدادی ‏‎ ‎‏عکس گرفتم. امام آمدند بالا و مشغول کار شدند و نامه هایی نوشتند و بعد بلند شدند ‏‎ ‎‏که وضو بگیرند و آماده شوند برای رفتن به مسجد. صادق قطب زاده در این سفر ‏‎ ‎‏همراهم بود. وقتی از منزل امام بیرون آمدم و به وی ملحق شدم، به وی گفتم عجب ‏‎ ‎‏عکسهای تاپی است روی اینها حسابی می توانیم تبلیغ بکنیم. با قطب زاده رفتیم منزل ‏‎ ‎‏آقای شیخ نصرالله خلخالی و یک چایی خوردیم. ناهار مهمان آقای صدر بودیم. فردا ‏‎ ‎‏بعدازظهر قرار بود دوباره بروم وقتی که امام می آیند توی حیاط می نشینند از آنجا هم ‏‎ ‎

‏ ‏


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 122

C:\Users\Asus\Pictures\1.JPG

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 123

‏عکس بگیرم. رفتم خانه دوربین را نگاه کردم می خواستم فیلم را زودتر بدهم چاپ ‏‎ ‎‏شود، دیدم شماره فیلم روی صفر است. تعجب کردم گفتم فیلم گیر کرده؟ نچرخیده؟ ‏‎ ‎‏رفتم به یک عکاسی گفتم فیلم را دربیاور و چاپ کن. او رفت در تاریکخانه و آمد و ‏‎ ‎‏گفت فیلمی توی دوربین نیست! من خیلی تعجب کردم و ناراحت شدم. حتی به خود ‏‎ ‎‏عکاس شک کردم ولی کاری نمی توانستم بکنم. خیلی پکر و دلخور به حاج آقا ‏‎ ‎‏مصطفی ماجرا را گفتم. گفت مهم نیست دوباره می گیریم. گفتم به آقا چه می گویی؟ ‏‎ ‎‏گفت: می گویم که فیلم ضایع شده است.‏

‏ماجرای آن فیلم را بعداً می گویم. فردا بعداز ظهر دوباره رفتم که از امام عکس ‏‎ ‎‏بگیرم. منزل امام حیاط کوچکی داشت بعدازظهر که می شد یک طرف که سایه بود یک ‏‎ ‎‏فرش می انداختند و ایشان دو ـ سه ساعتی آن جا می نشستند وقتی آفتاب بالا می آمد، ‏‎ ‎‏فرش را می بردند طرف دیگر پهن می کردند. ایشان تازه آمده و نشسته بود. جلوی ‏‎ ‎‏ایشان از این پاکت های مقوایی پُر از نامه بود که داشتند پاسخ می دادند، مقداری کاغذ و ‏‎ ‎‏یک کتاب هم دم دستشان بود. با حالت های مختلف از ایشان عکس انداختم. دو ـ سه ‏‎ ‎‏بار عینک شان را جابه جا کردند. گفتم آقا، این اگر دسته عینک جور نیست چشم شما را ‏‎ ‎‏اذیت می کند. گفتند نه این پیچ اش شُل شده سُر می خورد. گفتم با پیچ گوشتی کوچولو ‏‎ ‎‏می شود این را درست کرد. گفتند به عینک من کاری نداشته باش! گفتم به عینک شما ‏‎ ‎‏کاری ندارم به چشم شما کار دارم!‏

‏یک نیم ساعت سه ربعی این طرف حیاط بودیم بعد آن طرف را فرش کردند و امام ‏‎ ‎‏بلند شدند که بروند آن طرف. در این لحظه، حاج آقا مصطفی رسید و احوالپرسی کرد ‏‎ ‎‏و گفت راضی هستی؟ گفتم بسیار و بعد به امام گفتم به خاطر اینکه عکس ها یکنواخت ‏‎ ‎‏نباشد، اگر اجازه می دهید حاج آقا مصطفی پهلوی شما بنشیند و یک عکس دو نفری از ‏‎ ‎‏شما بگیرم. حاج آقا مصطفی به شوخی گفت اگر این عکس دست ساواک بیفتد ممکن ‏‎ ‎‏است برای آقا ایجاد دردسر و مشکل کند! امام بلافاصله گفتند وجود تو برای من ‏‎ ‎‏دردسر است نه علم ساواک! سه ـ چهار تا عکس هم از امام و حاج آقا مصطفی گرفتم ‏‎ ‎‏که در بخش عکس ها چاپ شده است.‏


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 124

C:\Users\Asus\Pictures\2.JPG

‏حاج آقا مصطفی حدود بیست دقیقه ای نشست و رفت. امام به من گفتند بس است ‏‎ ‎‏دیگر. گفتم بسیار خوب اجازه بدهید وسایل را جمع کنم و بروم. گفتند نگفتم برو، ‏‎ ‎‏گفتم بس است. من هم گفتم چشم و نشستم. میوه آوردند مقداری میوه خوردم و بلند ‏‎ ‎‏شدم و خداحافظی کردم. یک اتفاق بامزه ای هم موقع خروج افتاد. منزل امام دو درب ‏‎ ‎‏داشت دفعات قبلی همیشه از بیرونی می آمدم. این بار از حیاط که داشتم بیرون می رفتم ‏‎ ‎‏به اشاره امام از در اندرون که به کوچه مجاور باز می شد قصد خروج داشتم به جای در ‏‎ ‎‏پرده آشپزخانه را کنار زدم یک خدمتکاری مشغول کار بود. خودم را کنار کشیدم. آقا ‏‎ ‎‏گفتند درب خروج اون یکیه. گفتم می بخشید بی اطلاعی و بی خبری این تبعات را دارد. ‏‎ ‎‏گفتند: نه، تحفه ای هم نبود!‏

‏یک بار دیگر هم تعدادی عکس از امام گرفتم آن زمان هنوز سید احمد آقا به نجف ‏‎ ‎‏نیامده بود. این بار به دست و دلبازی دفعه قبل نبود و تعداد کمی عکس انداختم. یادم ‏‎ ‎‏می آید وقتی رفتم بالا به اتاق امام دیدم که کتاب افضل الجهاد نوشته آقای حاج سید ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 125

‏جوادی روی میز کوچک کنار جایگاه ایشان قرار داشت و در یک عکسی که انداختم ‏‎ ‎‏این کتاب دیده می شود. کتاب شوهر آهو خانم نوشته علی محمد افغانی هم در میان ‏‎ ‎‏کتاب ها بود که خیلی برای من جالب بود که امام چه کتاب هایی را می خواند البته به ‏‎ ‎‏خودم جرات ندادم ببینم از کتاب چه مقدار خوانده شده است.‏

‏حالا می رسیم به ماجرای آن فیلم که توی دوربین نبود. آن فیلم چه شد؟ ما با ‏‎ ‎‏قطب زاده آمدیم بیروت، در بالکن مجلس شیعیان نشسته بودم آقای صدر به من گفتند ‏‎ ‎‏فیلمی که از آقای خمینی عکس گرفتی چه شد؟ آیا دست بعثی ها افتاد؟ من یک لحظه ‏‎ ‎‏در دلم به قطب زاده شک کردم. در دلم گفتم آقای صدر از کجا می داند قصه را؟ منتهی ‏‎ ‎‏به روی خودم نیاوردم که یک چنین چیزی در ذهنم هست، دایی جان گفتند که من اگر ‏‎ ‎‏این فیلم را برای تو پیدا بکنم چه فکر می کنی؟ گفتم دو چیز یا اینکه ارتباطی با حزب ‏‎ ‎‏بعث دارید می گویید بروند و از آن عکاسی فیلم را بگیرند و بیاورند، یعنی اینقدر نفوذ ‏‎ ‎‏روی سازمان های جاسوسی عراق دارید که عناصر نفوذی شما می روند و این فیلم را ‏‎ ‎‏می آورند، یا اینکه کلاغی خبر آورده برای شما. ایشان به من گفتند برای اینکه ناراحت ‏‎ ‎‏نشوی می گویم، چون می بینم خیلی ناراحت هستی، این فیلم پهلوی آقای قطب زاده ‏‎ ‎‏است. قطب زاده گفت من می خواستم به تو یک تعلیم سیاسی و حفاظتی بدهم، که این ‏‎ ‎‏جور بی محابا نباشی، از عراق تو می توانستی این دوربین را هر طوری هست با خودت ‏‎ ‎‏بیرون بیاوری، اما با عکس نه، اگر عکسها را سر مرز می گرفتند، چه می کردی؟ گفتم ‏‎ ‎‏اتفاقاً قضیه برعکس است، اگر ظاهر کرده بودم عکسها را می دادیم به دوستان و پراکنده ‏‎ ‎‏می کردیم. به هرحال به هر نیتی و هر دلیلی بود، فیلم پیدا شد و جمعاً شد دو حلقه ‏‎ ‎‏فیلم 36 تایی از امام.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 126