به او وعده نده
زمانی که حضرت امام عزم سفر از این دنیا کردند، خواستند که علی ـ نوه شان را به
دیدارشان نبریم. اول متعجب شدم ولی بعد متوجه شدم ایشان، که از تمام تعلقات رها شده بودند ـ و از آنجا که به علی خیلی علاقه داشتند و تنها همین یک تعلق برایشان مانده بود، از ما خواسته بودند که علی را پیششان نبریم. این ارتباط با خدا و بریدن از غیر او، از همان زمان جوانی در ایشان وجود داشت. عصاره تمام خصلتهای دوران جوانی ایشان، در زمان پیری در وجودشان جمع شده بود. پس از عمل جراحی و زمانی که هنوز به هوش نیامده بودند، اللّه اکبر بر زبانشان جاری بود. تمام وجودشان اللّه اکبر می گفت. باطنشان گویای اللّه اکبر بود. کتابها، سخنان، حرکات، رفتار و خلاصه همه چیزشان جز عمل به فرمان الهی نبود.
روزهای آخر عمرشان پرسیدند که علی کجاست، به ایشان گفتم: علی
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 512 هم سراغ شما را می گیرد و می گوید می خواهم با آقا بازی کنم و دوست ندارم که امام(س) خوابیده باشند. ولی من به او گفته ام که صبر کن، ان شاءاللّه تا چند روز دیگر می آیند و مثل همیشه با هم بازی می کنید. امام در پاسخ گفتند: چند روز دیگری نمانده. به او وعده نده.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 513