فصل چهارم : خاطرات رضا فراهانی
اسلحه یوزی و یک خاطره از امام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) ( گرد آورنده )

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

اسلحه یوزی و یک خاطره از امام

‏در یکی از روزها با حسن آقا داخل باغ بودیم. آقا خسته بودند و ‏‎ ‎‏خوابیده بودند و من هم دوست داشتم بخوابم اما حسن آقا دوست ‏‎ ‎‏داشت با اسلحه ‏‏بازی کند. من یک اسلحه یوزی داشتم. او مرتب می آمد و ‏‎ ‎‏می گفت: ‏‏اسلحه را به من بده می خواهم بازی کنم. می گفتم: حسن جان ‏‎ ‎‏اسلحه بچه بازی نیست. خیلی اصرار کرد. گفتم: خیلی خوب. خشاب ‏‎ ‎‏آن را در آوردم و اسلحه را به او دادم و خشاب را پیش خودم نگهداشتم. ‏‎ ‎‏هیچ کس نبود. ‏‏من و حسن تنها ‏‏بودیم، حضرت امام هم در اتاق بالا‏‎ ‎‏خوابیده بودند. آقای اشراقی در باغچه بود. وی از اسلحه یوزی ‏‏می‏‏ ‏‏ترسید. ‏‎ ‎‏تا دید که اسلحه یوزی دست حسن است گفت: رضا، رضا چرا اسلحه ‏‎ ‎‏را دست این دادی؟ سریع بلند شدم و گفتم: اسلحه خشاب ندارد. گفت: ‏‎ ‎‏خاطر جمع باشم؟ گفتم: بله. گفت: خوب، اسلحه را از حسن بگیر. به ‏‎ ‎‏حسن آقا گفتم اسلحه را دور گردنت بینداز برویم آقا را بترسانیم و ببینیم ‏‎ ‎‏آقا چه عکس العملی نشان می دهد. بند اسلحه را به گردن حسن آقا‏‎ ‎‏انداختم و گفتم: حسن تو جلو برو، از پله هاب رو بالا داخل اتاق آقا و به ‏‎ ‎‏آقا بگو دست ها بالا، بی حرکت. ببینیم آقا چه عکس العملی نشان می دهد. ‏‎ ‎‏حسن آقا از پله ها بالا رفت و در اتاق آقا را باز کرد و گفت: دست ها بالا‏‎ ‎‏و بی حرکت. آقا بیدار شده بود. ایشان تا این حرکت حسن را دیدند ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 115

‏فرمودند: ببینم بابا کجا بودی؟ بدون اینکه بترسند به حسن گفتند بیا جلو ‏‎ ‎‏ببینم بابا. به راستی امام شجاع و نترس بودند و رفتار ایشان به گونه ای ‏‎ ‎‏شد که طفلک حسن یادش رفت که برای چه کاری آمده بود. خلاصه ‏‎ ‎‏ایشان حسن آقا را خلع سلاح کرد. پشت سر حسن من و آقای اشراقی ‏‎ ‎‏وارد شدیم امام گفتند: این اسلحه کجا بوده؟ آقای اشراقی گفتند: مال ‏‎ ‎‏رضا است و رضا می گوید خطری ندارد امام به من فرمودند: شما این ‏‎ ‎‏اسلحه رادست بچه داده اید خطر ندارد؟ گفتم: نه آقاجان، خشاب را در ‏‎ ‎‏آوردم. آقا اسلحه راگرفتند و نگاهی به آن انداختند و فرمودند: شما‏‎ ‎‏چگونه با این تیراندازی می کنید اینکه قنداق ندارد. حضرت امام قنداق ‏‎ ‎‏اسلحه را باز نکرده بودند. عرض کردم آقا این قنداقش فرق می کند. ‏‎ ‎‏قنداق اسلحه راباز کردم و اسلحه را به ایشان دادم. آقا اسلحه رابه ‏‎ ‎‏دستشان گرفتند و فرمودند: این چه اسلحه ای است؟ گفتم: اسمش یوزی ‏‎ ‎‏است، ساخت اسرائیل است و 32 فشنگ می خورد و عملکرد آن این ‏‎ ‎‏است که در ‏‏بارندگی و گل و آب تیراندازی می کند. آقا فرمودند: زمانی ‏‎ ‎‏که من ‏‏کوچک بودم خمین بودیم، در منزل از این اسلحه  های ته پر بلند ‏‎ ‎‏داشتیم و داداشم ـ آقای پسندیده ـ گاهی وقت هاکه راهزن ها می آمدند ‏‎ ‎‏به خمین حمله بکنند آن اسلحه را می گرفت می رفتیم بالای برج و از ‏‎ ‎‏آنجا تیراندازی می کرد. اسلحه  های آن موقع بلند بود و با اسلحه  های الان ‏‎ ‎‏فرق داشت.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 116