از خاطراتی که در طول زندگی برایم خیلی با ارزش است و هرگز از یادم نخواهد رفت سفر حج بود. قبل از سفر برای خداحافظی خدمت آقا رفتم که خداحافظی کنم. دست ایشان را بوسیدم. آقا فرمودند: صبر کنید.سپس به داخل اتاقشان رفتند. طولی نکشید که برگشتند و مبلغی پول به من دادند و فرمودند که این خرج راهتان. من هم تشکر کردم و تا آمدم خداحافظی کنم آقا دوباره فرمودند صبر کنید. نزدیک آمدند و مرا بغل گرفتند و چون نمی دانستم چه کار دارند تعجب کردم. آن وقت دیدم ایشان دعای سفر را برای خواندند. این زیباترین چیزی بود که از آقا گرفتم. به هنگام خداحافظی هم ایشان التماس دعا کردند. امام خیلی عجیب به زائر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام یا بیت الله الحرام یامدینه منوره عشق می ورزیدند و آن زائر را بدرقه می کردند.
به مکه رفتم. آنجا توفیقی بود که یک سری فعالیت هایی داشتیم و عکس هایی راپخش می کردیم و به افراد و شخصیت های مختلف اعلامیه می دادیم. در مکه چیز های جالبی را از افراد سیاهپوست و کشورهای متعدد
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 156 می دیدم. از جمله اینکه در یکی از روز هادر مکه جلوی در هتل گفتند که فراهانی با شما کار دارند. جلوی در آمدم و دیدم پنج نفر آدم متشخص و مد بالا باکت و شلوار های شیک ایستاده اند. یکی از آنها گفت: فراهانی شما هستید؟ گفتم: بله. من آنها را نمی شناختم، یکی از آنها گفت ما می خواهیم به بعثه برویم. ظاهرا شخصیت های کشوری و در حد وزیر بودند. قبول کردم و به همراه آن پنج نفر به بعثه رفتم. داخل بعثه فکر می کنم آقای محفوظی بود. یکی دیگر از فضلای حوزه علمیه قم هم بود. آنها خواسته هایی داشتند که اعلام کردند از جمله اینکه ما تعداد پنج هزار نفر به اصطلاح طلبه داریم حالا یا برای ما مدرس بفرستید تا در کشورمان به این پنج هزار نفر آموزش دهند یا اینکه زمینه هایی فراهم کنید که اینهابه قم بیایند و درس حوزوی بخوانند.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 157