در سال 1360 حاج احمد آقا می فرمایند که ما به فردی نیاز داریم که شب و روز اینجا باشد و در خدمت امام قرار گیرد. خواهرم که از زمان نجف در خدمت بیت امام بود مرا معرفی می کند و می گوید که من برادری دارم که در تهران زندگی می کند. حاج احمد آقا می پرسد چه کاره است خواهرم جواب می دهد که دکان دارد و با کسی شریک هست. حاج احمد آقا از سوابق من سوال می کند و سپس می گوید تلفن بزنید و
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 6 بگویید بیاید. به من تلفن کردند و من دکان و خانه و زندگی ام را رها کردم و به بیت آمدم و ماندگار شدم. روزهای اول وظیفه ام جواب دادن به تلفن بود و اگر حضرت امام کاری داشتند بلافاصله پیغام می دادند که من بروم و انجام دهم. اگر ایشان با کس دیگری هم کاری داشتند می رفتم خبر رامی رساندم و جوابش را برای حضرت امام می آوردم. آرام آرام رفت و آمد و گفت و شنود و نسبت به همدیگر شناخت بیشتری پیدا کردیم، به گونه ای که به اصطلاح امام هر کاری داشتند بلافاصله زنگ می زدند و مرا صدا می کردند و من به خدمتشان می رسیدم. مثلا مُهر ایشان بر اثر سجده بسیار کثیف می شد من آن راتمیز می کردم. علاوه بر آن اگر ایشان با آقای انصاری یا آقای توسلی و گاهی وقت ها حتی با خود حاج احمد آقا کاری داشتند به من می گفتند که مثلا برو به احمد بگو بیاید کارش دارم. من هم می آمدم و ایشان را در جریان قرار می دادم. یا اگر حضرت امام پیغامی داشتند به آقایان می رساندم.
چند بار هم اتفاق افتاد که من روزنامه ها را پیش امام می بردم؛ روزهای زمستان روزنامه ها کمی دیرتر می رسید؛ وقتی آنها را پیش امام می بردم ایشان می گفت من روزنامه می خواهم، شب نامه که نمی خواهم، سعی کن روزنامه را زودتر بیاوری. لذا من بعد از آن دیگر صبر نمی کردم که روزنامه را به بیت بیاورند، خودم می رفتم و از کیوسک می خریدم و می آمدم.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 7