در داخل بیت شاسی هایی نصب کرده بودیم برای حفاظت و پزشکان که امام باهر کسی کاری داشتند آن شاسی ها را فشار دهند. این شاسی ها بازدهی خوبی هم داشتند. روزی ]در سال 1365 [امام در حال وضو گرفتن بودند که یکباره قلبشان از حرکت ایستاده. حاج عیسی چون تنها بود نیاز به کمک را احساس کرد و صدای زنگ را به صدا در آورد. از آن سو دکتر هابی درنگ به سمت اتاق امام دویده بودند آقای صانعی هم با عجله خودش را به اتاق امام رساند. آنها دیدند که قلب امام از حرکت ایستاده لذا با شوک و ابزارهای دیگر دوباره قلب امام به حرکت افتاد.
یک بار هم آقاسید علی، نوۀ حضرت امام، بچه دو ساله ای بود که امام رااذیت می کرد. با شاسی های تلویزیون بازی می کرد. کتاب ها را می ریخت، شاسی های اتاق امام را فشار می داد. امام هم با ایشان کاری
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 222 نداشتند. یک روز مرا خواستند و فرمودند که این شاسی ها و جای کتاب ها را قدری بالاتر نصب کنید که دست علی نرسد و بی خود شاسی ها را نزند. من برای اینکه خیالم راحت شود عرض کردم آقا شما جایشان را نشان بدهید تا من همان جا نصب کنم. آقا هم جای نصب شاسی ها را به من نشان دادند. من هم با کمک آقای میریان شاسی ها را کمی بالاتر نصب کردم.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 223