روز بعد از عمل امام در اتاق ICU تحت مراقبت های ویژه بودند. من هم جلوی در ایستاده بودم و هر گاه که امام امری داشتند مانند غذا، آب، کمپوت و یا دستشویی، با ماسک به داخل می رفتیم.
پزشکان تا روز دوم بعد از عمل ابراز نکرده بودند که علت بیماری سرطان است، فقط ناراحتی معده را عنوان می کردند، من تصور می کنم تا روز بعد از عمل هم مساله سرطان را به حاج احمد آقا نگفته بودند، بعد از جراحی از خود معده نمونه برداری انجام شد تا بتوانند تشخیص کامل بدهند. من بیرون جلوی در ایستاده بودم. یک لحظه دیدم که حاج احمد آقا با دکتر عارفی صحبت می کنند.
آن روز دیدم که پزشکان خیلی ناراحت بودند و حتی گاهی گریه هم می کردند. از یکی از آنان که بیشتر مانوس بودم، جریان را جویا شدم. فهمیدم که امام سرطان بدخیمی دارند و حتی تا استخوان های ایشان هم سرایت کرده است.
دکتر عارفی هم به حاج احمد آقا خبر داد. حاج احمد آقا هم گفت: اگر قرار باشد امام رابه خارج ببریم و یا دکتری از آنجا بیاوریم، من حرفی ندارم، هر کاری می توانید بکنید. بعد بانگرانی برخواست و رفت.
بعد از عمل چون حال امام بد بود، مدام آنجا بودیم. هر کاری برای ایشان انجام می دادیم، باز اظهار ناراحتی می کردند. حتی با تزریق آمپول های مسکن و مرفین هم درد داشتند.
در آن وضعیت هم هرگاه نیازی به قضای حاجت داشتند، با اشاره می فهماندند که تخت را از روی قبله برگردانیم. پس از تطهیر مجددا
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 99 تخت را رو به قبله می گرداندیم.
من هر گاه ایشان را در حال ذکر و خصوصا شهادتین می دیدم، فکر می کردم شاید حضرت علی (ع) و یا صاحب الامر را دیده اند. به سرعت خود را به بالای سرشان می رساندم.
گاهی می شنیدم که می گویند: حی علی الصلوه، حی علی الفلاح، متوجه می شدم که مشغول نماز مستحبی هستند. امام حتی در نماز های مستحبی نیز اقامه می خواندند.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 100