یکی از روزها در مسیر فیضیه در حرکت بودیم. آن ایام چماق به دستهای آقای شریعتمداری (خلق مسلمان) به قم آمده بودند و مخالف امام و نظام بودند. آرامآرام کار بیخ پیدا میکرد، آقا هم فرموده بودند که از میان جمعیت برویم. به خیابان ارم آمدیم، نزدیکیهای چهار راه بیمارستان که رسیدیم این جمعیت خلق مسلمان که بعضیهایشان ترک زبان بودند بیانصافها با مشت روی شیشه میکوبیدند. چیزی نمانده بود که درگیر شویم و میخواستیم با سر نیزه و دشنه درگیر شویم. از جمله کارهایی که انجام دادند این بود که عکس آقا را پاره کردند. عنقریب بود که درگیر شویم. نادانها بازی در میآوردند. یک دفعه آقا متوجه شدند. شیشه را حاج مرتضی پایین کشید و گفت: آقا میفرمایند که اینها عکس مرا پاره میکنند، شما حق ندارید عکس آقای شریعتمداری را پاره کنید، اینها به شیشه مشت میکوبند و به من اهانت میکنند، اما شما حق اهانت کردن به آقای شریعتمداری را ندارید. کاری نداشته باشید. آقا سریع متوجه شده بودند که احتمال درگیری وجود دارد و اگر امر آقا
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 110 نبود در حال حرکت کردن در کنار ماشین با سرنیزه آنها را میزدیم. آنها هم مسلح بودند و دشنه و قمه و اسلحه داشتند و درگیری شدیدی صورت میگرفت و میزدند، ماشین آقا هم معمولی بود. ولی امام با آن ذهنیت الهی و افکار روشن باعث شدند که به موقع جلوی قضایاگرفته شود.
حضرت امام در آن گرمای شدید قم به خانه آقای شریعتمداری میرفتند. آنجا عده زیادی را به داخل راه نمیدادند و تنها یکی دو نفر داخل میرفتند و ما پشت در میایستادیم. در طول این مدت گاهی گوشمان را پشت در میگذاشتیم و میشنیدیم که آقا میفرمودند: من به خاطر مصلحت نظام و اسلام از شما خواهش میکنم.... نمیدانم چطور میشد که آقای شریعتمداری قبول میکرد ولی آقا که برمیگشتند و میرفتند یکی دو ساعت بعد آنها دور آقای شریعتمداری را میگرفتند و او چون مرد ساده لوحی بود به حرف اطرافیانش گوش میکرد.
حضرت امام بارها به منزل آقای گلپایگآنی و یا آقای مشکینی رفتند ولی خدا منافقین را لعنت کند که حضرت امام را از ملت بریدند و جدا کردند و اگر این صحنهها نبود حضرت امام کسی نبود که از ملت جدا شود و بین خود و ملت فاصله ایجاد نماید.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 111