در قم به اصطلاح پاویژه آقابودم و همراه ایشان می رفتم. در اتومبیل امام من جلو می نشستم، حضرت امام هم صندلی عقب می نشستند یعنی من بودم و راننده و حضرت امام و آقای اشراقی. من چون جلو می نشستم و آقا عقب می نشستند برای اینکه بی احترامی به آقا نکنم به سمت عقب
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 111 بر می گشتم و کج می نشستم اما آقا می فرمودند راحت بنشینید. این موضوع روح بلند امام رامی رساند. با آقا گاهی گردش و این ور آن ور می رفتیم زیرا آقا می خواستند ببینند چه تغییراتی در قم به وجود آمده است. در خیابان صفائیه پل باریکی بود که ـ خدابیامرزد آقای اشراقی را ـ ایشان به راننده گفت از مسیری برو که بتوانیم از روی پل رد شویم. وقتی به روی پل رسیدیم آقای اشراقی گفت: آقا این پل باریک است و ماشین ها که در رفت و آمد هستند فقط یک ماشین می تواند از روی پل عبور کند اگر محبت کنید و بودجه ای بدهید، این پل کمی تعریض شود. آقا فرمودند: من صد هزار تومان می دهم. صد هزار تومان آن موقع هم خیلی پول بود. آقابه اصطلاح پول اولیه اش را دادند تا آن پل که به اصطلاح صفائیه ـ جاده قدیم اصفهان ـ می گویند تعریض شود.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 112