یادم هست که یکبار از داخل زنگ زدند و گفتند کاری داخل هست و یک نفر بیاید. بنده به داخل رفتم. حضرت امام در اندرون یک اتاقی داشتند که یک تراس داشت و ایشان در آن تراس می نشستند و قرآن می خواندند یا تلویزیون تماشا می کردند. وارد که شدم به من گفتند که می خواهیم آن تراس را تمیز کنیم چون گرد و خاک و برگ درخت در کف آن ریخته است. یادم هست که وارد تابستان شده بودیم. از پله ها بالا رفتم. حضرت امام داخل اتاق بود. در اتاق هم باز بود و جلوی آن یک توری قرار داشت. خدمت حضرت امام سلام عرض کردم و گفتم که آقا اگر اجازه بدهید من اینجا را تمیز کنم. گفتند که مانعی ندارد، مشغول شوید.
من چون دیدم حضرت امام مشغول خواندن قرآن هستند خیلی آرام جارو کردم. در همین حین که جارو می کردم دیدم غبار می شود و به طرف اتاق حضرت امام می رود و ممکن است ایشان ناراحت شود. جارو را کنار گذاشتم و با دست به جمع کردن برگ ها و کنار زدن خاک ها پرداختم. حضرت امام متوجه شدند و بلند شدند و آمدند و فرمودند: چرا با جارو کار نمی کنید. گفتم غبار تولید می شود و شما را اذیت می کند. گفتند: اشکال ندارد، جارو کنید، مشغول شوید. چون حضرت امام اجازه فرمودند مجددا به جارو کردن پرداختم. واقعیت اینکه دیدم دیگر غبار
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 189 به طرف حضرت امام نمی رود. من هم با خیال راحت جارو کردم و محوطه را تمیز کردم.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 190