روزی حضرت امام زنگ آیفون را زدند و گفتند که آقای انصاری را خبر کنید بیاید. رفتیم و آقای انصاری را خبر کردیم. من دیدم که آقا نگران و مضطرب هستند و با عجله کاری انجام می دهند.
گفتم لابد خبری هست. آقای انصاری آمد و به داخل اتاق رفت. دقایقی بعد ننه عذرا، یکی از مادرانی که در بیت امام کار می کرد، پیش من آمد و گفت که حسین آقا چه خبر شده؟ آقا خیلی ناراحت هستند و مدام اتاق را دور می زنند و می گویند این ملعون را باید اعدام کرد این را باید از روزگار محو کرد. قضیه چیست؟
پس از چندی معلوم شد که قضیه سلمان رشدی بوده است؛ آقا متن
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 197 کتاب را خوانده بودند و همان موقع ناراحت شده بودند و آقای انصاری را خواسته بودند که آن پیام را بدهند. آقا خیلی ناراحت بودند.
از آن به بعد هم واقعا در چهرۀ ایشان یک حالت ناراحتی را می دیدیم. از اینکه به حضرت رسول (ص) توهین شده بود عمیقا ناراحت بودند و این ناراحتی در چهره شان پیدا بود.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 198