در زمان جنگ در حوالی بیت امام در جماران پناهگاهی ساختند. جریان از این قرار بود که برخی از مسوولین آمدند گفتند که در مسیری که حضرت امام از اتاق خارج می شوند پناهگاه بسازیم که به حضرت امام نزدیکتر باشد تا ایشان از آن استفاده کنند. خلاصه برادران زحمت کشیدند و پناهگاه را ساختند. این پناهگاه با اتاق امام یک متر فاصله داشت اما ما و اعضای بیت و خانواده امام حتی یکبار هم ندیدیم که ایشان از آن پناهگاه استفاده کنند. هر زمان که هواپیماهای دشمن می آمدند و سر و صدامی کردند وقتی پدافندها شلیک می کردند همه اطراف می لرزید همه نگران می شدند و می ترسیدند چون واقعا صداها هولناک و ترسناک بود اما حضرت امام بی اعتنا به این سر و صداها قرآن می خواندند یا در حال قدم زدن بودند. یادم هست که همین ننه عذرا به من می گفت وقتی هواپیما می آید پیش امام می روم و گریه ام می گیرد. اما آقامی گویند چیزی نیست. من می ترسیدم اینجا بمبی بیندازند و آقا طوری اش بشود اما آقا می فرمودند نترسید چیزی نیست، نگرانی ندارد. ایشان با این جملات به ما روحیه می دادند.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 198 در همان ایام چون احتمال داده می شد موج انفجار شیشه ها را بشکند و به حضرت امام آسیبی برسد لذا به پشت شیشه های اتاق امام تلقهایی بسته بودند. پس از اتمام جنگ به اتفاق آقای محمد هاشمی برای باز کردن آن تلق ها رفتیم. حضرت امام در حال مطالعه بودند وقتی خواستیم تلق ها را ببریم ایشان فرمودند اینها را کجا می برید؟ گفتم که می خواهیم به انبار ببریم. ایشان فرمودند آنها را یک جای خوب قرار دهید چون ممکن است دوباره جنگ شود و دوباره از آنها استفاده شود.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 199