روزی آقای دکتر عارفی به حاج احمد آقا و آقای کفاشزاده پیشنهاد کرد که ما باید برای حضرت امام یک بیمارستان بسازیم چون اگر امام بیمار شوند ما نمیتوانیم ایشان را به جای دیگر ببریم و این برای ما خیلی مشکل است.
ابتدا پیشنهاد شد که در زیرزمین حسینیه یک بهداری سرپائی درست شود اما بعد گفته شد که آنجا شوفاژخانه است و هوای مناسبی ندارد و باید یک فکر اساسی برای این کار کرد. بعدها آمدند و مکان امروزی بیمارستان را که قبلا باغچه بود در نظر گرفتند که یک بهداری کوچکی
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 40 آنجا بسازند اما گفتند که اگر حضرت امام بفهمند که اینجا بیمارستانی برای ایشان تاسیس میشود رضایت به این کار نمیدهند.
حاج احمدآقا و آقای کفاشزاده موضوع را با برادر مختار که فرماندهی سپاه آن منطقه رابرعهده داشت، در میان گذاشتند که چنین عنوان شود که باید بیمارستانی برای بچههای سپاه ساخته شود چون تعدادشان زیاد است و نیاز به یک بیمارستانی دارند. بر همین اساس بچههای سپاه نامهای به فرمانده سپاه منطقه نوشتند و از وی تقاضا کردند بیمارستانی برای آنها ساخته شود. نامه را به حضرت امام دادیم و ایشان رضایت دادند که برای سپاه بیمارستانی ساخته شود و این کار اشکالی ندارد.
پس از چندی مشغول ساختن بیمارستان شدیم. ساخت و ساز بیمارستان به واسطه حکمی از سوی حاج احمدآقا به بنده واگذار شد و مسوولیت خرید مصالح و لوازم و انتقال آن به منطقه را بنده عهدهدار شدم. مخارج ساخت بیمارستان مقداری از طرف مردم، مقداری از طرف سپاه و مقداری هم از طرف دفتر امام تامین میشد.
بالاخره بیمارستان ساخته شد و چه به جا و چه به موقع هم بود چون در سال 1365 که بحبوحه جنگ بود حضرت امام به مدت طولانی در این بیمارستان بستری بودند و هیچ کسی از مریضی و بستری بودن ایشان خبر نداشت.
مزیت دیگر بیمارستان این بود که در کنار بیت حضرت امام واقع بود و هر وقت امام کوچکترین ناراحتی پیدا میکردند به آنجا انتقال مییافتند، بدون اینکه کسی بفهمد و شایعهای از طرف دشمنان پخش شود.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 41 حتی خود من برای عقد دخترم از حضرت امام وقت گرفتم که صیغه عقد را ایشان جاری کند ولی چون حضرت امام مریض و در بیمارستان بستری بودند و قرار بود که کسی نفهمد مقرر شد حضرت امام را روی ولیچری سوار کنم و به حیاط بیاورم و پس از آنکه عقد را جاری کردند دوباره ایشان را به بیمارستان ببرم. آن روز صبح وقتی که خدمت امام رسیدم دیدم حالشان بدتر شده و با تنفس مصنوعی در بیمارستان خوابیدهاند و به دستشان هم سرم وصل بود. ما که نمیخواستیم کسی بیماری حضرت امام را بفهمد با سختی تمام ترتیبی اتخاذ کردیم که حضرت امام صیغه عقد را جاری کردند و الحمدلله هیچکس حتی دامادم و خانوادهاش هم متوجه نشدند که امام مریض و در بیمارستان بستری هستند.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 42