از سال 1365 به این طرف خیلی اوقات، شبها پشت در اتاق حضرت امام میخوابیدیم که اگر کاری داشتند انجام بدهیم. دو سه نفر بودیم که به نوبت شبی یک نفر پشت در میخوابیدیم. یک شب که من پشت در اتاق امام خوابیده بودم در خواب شهادت فرزندم رادیدم. چند روز بعد خبر شهادت پسرم به من رسید.
امام هم از این قضیه مطلع شدند و توسط حاج احمدآقا پیام دادند. حاج احمدآقا هم در مراسم پسرم شرکت کرد. حتی مقداری پول هم برای مخارج مجلس دادند که من قبول نمیکردم اما حاج احمد آقا گفت چیزی را که امام بدهند پس نمیگیرند، لذا قبول کردم.
چند روز بعد که به بیت رفتم حضرت امام به من تسلیت گفتند و فرمودند دشمن اولاد را از ما میگیرد. خداوند انشاءالله صبر به شما بدهد. عرض کردم آقا sاین همه جوانان شهید میشوند، فرزند من هم یکی از آنها، اصلاباعث افتخار من است.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 44