وقتی سفیر و وزیر امور خارجه شوروی به همراهی آقای دکتر ولایتی و دو سه نفر دیگر قرار بود با امام ملاقات کنند، به اصرار آقای ولایتی برای اولین بار چند صندلی تهیه و در اتاق امام چیده شد. چون پیش از آن هر مسوولی ـ چه داخلی و چه خارجی ـ میآمد و روی زمین مینشست.
قبل از ورود امام به اتاق، وزیر خارجه شوروی و همراهان ایستاده بودند، آقای ولایتی هر چه اصرار کردند که آنها بنشینند، قبول نکردند و گفتند وقتی امام آمد مینشینیم.
وقتی آقا تشریف آوردند دستشان را پشت کمرشان گذاشته بودند و بایک ابهت خاصی وارد شدند. این در حالی بود که هر وقت خانواده شهید و یا جانبازی با امام ملاقات میکردند، امام در برابر آنها اظهار عجز میکردند و میفرمودند، من احساس حقارت میکنم. و به حال شما غبطه میخورم.
پس از تشریف فرمایی امام، آنان نیز روی صندلی نشستند. وزیر امور خارجه شوروی خلاصهای از پیام رهبر شوروی را برای امام خواند و مترجم ترجمه کرد.
آقا فرمود: آقای گورباچف جواب من را ندادند، من هدفم چیز دیگری بود. از ایشان سوال دیگری کرده بودم، به ایشان چیز دیگری گفته بودم.
دو مرتبه وزیر امور خارجه شوروی شروع به صحبت کرد و مترجم هم ترجمه میکرد، بار دیگر آقا فرمودند: نه خیر، اینها جواب من نشد. من میخواستم در دیگری از جهان رابه روی ایشان باز کنم، که ماورای این جهان، جهان دیگری هست و آن ملت را نجات بدهم، وظیفهای انجام
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 94 بدهم. ایشان جواب مرا ندادند. مثل اینکه مطالب مرا متوجه نشدند.
پس از دو یا سه بار تکرار این صحبتها، آقا دیدند فایده ای ندارد بلند شدند و تشریف بردند.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 95