در اولین سفری که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به خارج از مکه داشتند و با آن راهب نصرانی در راه شام برخورد می کنند عکسی از آن حضرت به اصطلاح روی پوست آهو یا چیز دیگر حک شده که می گویند اصل آن در موزه رم نگهداری می شود و نمونه ای از این عکس در اتاق امام بود. در رفت و آمدهایم آن رامی دیدم ولی اینکه متوجه بشوم آن عکس مربوط به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باشد نبودم فکر می کردم عکس یک هندی است. از کسی سوال کردم که آن عکس چه کسی است؟ گفت که عکس مربوط به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. روز دیگر رفتم و زیرنویس عکس را خوب توجه کردم دیدم نوشته: تمثال مبارک رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. این عکس در جایی نصب شده بود که همیشه روبه روی امام قرار داشت و نگاه امام اغلب به این عکس بود. مدتی گذشت و من آرام آرام شیفته این عکس شدم. روزی پیش خود گفتم چه خوب است از روی آن عکس، عکس دیگری بگیرم. حدود 40 روز با کمک خانم طباطبایی از امام خواستیم تا موفق شدیم اذن را از حضرت امام بگیریم. روزی فاطی خانم آیفون زدند که آقا اجازه دادند اگر می خواهی عکس
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 160 بگیری زود دوربینت را بردار و بیاور. با خوشحالی دوربینم را برداشتم و دویدم به طرف خانه آقا. در زدم. آقا فرمودند: بفرمایید. وارد شدم و گفتم از اینکه اجازه فرمودید عکس بگیرم تشکر می کنم. آقا فرمودند: بگیرید. دوربینم فلاش نداشت آماده شدم عکس بگیرم اما دیدم نور نداشت این ور آن ور جابجا شدم دیدم نور کافی نیست. عرض کردم: آقا اینجابه اندازه کافی نور وجود ندارد. آقا بلند شدند و لامپ را روشن کردند و فرمودند: حالا عکس بگیرید. دوباره آماده عکس گرفتن شدم دیدم که نه، اگر با این حالت عکس بگیرم کیفیت پایین می شود و عکس قرمز می شود به ویژه اینکه لامپ نورش به شیشه قاب عکس می خورد و نمی شود عکس گرفت. رو کردم به آقا و عرض کردم آقاجون نمی شود. فرمودند که برایتان لامپ روشن کردم. عرض کردم آقاجون دوربینم فلاش ندارد و لامپ اتاق جوابگو نیست. کیفیت عکس پایین در می آید. اگر اجازه بدهید قاب عکس را جلوی نور بگذارم. آقا فرمودند اشکالی ندارد. تا آقا این جمله را فرمودند من از خدا خواسته به سرعت روی صندلی رفتم و عکس را پایین آوردم خواستم آن را جلوی پنجره اتاق بگذارم که به اصطلاح نور بیشتری به آن بخورد اما پیش خودم گفتم که اگر نور آنجا هم کافی نباشد آقا دیگر اجازه کار به من نخواهند داد چون آقا یک بار اجازه می دهند. لذا بی مقدمه عکس را برداشتم و از اتاق بیرون رفتم و آن را در هوای آزاد قرار دادم. آقا هم چیزی نفرمودند در واقع در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند. عکس را مقابل گلدانی گذاشتم که نور مستقیم افتاب هم به آن نمی تابید. اولین عکس را گرفتم. در حال گرفتن دومین عکس بودم که دیدم حاج احمد آقا به طرف اتاق آقا
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 161 می آیند. ایشان تا صحنه را دید گفت: رضا چرا عکس آقا را برداشتی؟ این چه کاری است که کردی؟ گفتم: خود آقا اجازه دادند. حاج احمد آقا باورش نمی شد که آقا اجازه چنین کاری را داده باشند. لذا فرمود که صبر کن، صبرکن. سپس به اتاق آقا رفت که به اصطلاح مطمئن باشد که خود آقا اجازه داده اند. وقتی مطمئن شد بیرون آمد و فرمود: خیلی خوب عکس ات را بگیر. من قاب عکس را در موقعیت های مختلف قرار دادم و از آن عکس گرفتم و گفتم که اگر یک وقتی یکی از آن عکس ها خراب شد دیگری قابل استفاده باشد. چندین عکس گرفتم و قاب عکس را به داخل اتاق آقا بردم و از آقا تشکر کردم و دستشان را بوسیدم و از اتاق بیرون رفتم. دو ـ سه ساعت بعد فاطی خانم گفتند که وقتی شما عکس را از اتاق بیرون بردی و عکس می گرفتی آقا از من گله داشتند و فرمودند فاطی چطور شما حاضر شدی برای چند لحظه هم که شده عکس را از مقابل من دور کنی؟ من خودم مستقیم از زبان مبارک حضرت امام نشنیدم ولی فاطی خانم تعریف می کرد، این را شنیده بودم که حضرت امام گاهی اوقات این عکس رامی بوسیدند و حتی با آن درد و دل می کردند.
اینکه امام از قبل این عکس را داشتند یا کسی برایشان آورده بود، این موضوع را آقای رحیمیان در نشریه ای که به چاپ می رساندند توضیح دادند که این عکس را یک کسی آورده بود. آقای رحیمیان می گفتند که من مدتی نمی خواستم عکس را پیش امام ببرم. نگران بودم تا بالاخره روزی گفتم: کسی اینها را آورده و مال آقاست. عکس را زیر عبایم قایم کردم از در که وارد شدم دیدم نگاه آقا به من به گونه دیگری است.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 162