یک روز یکی از شاسی های داخل اتاق امام اتصالی کرد. حاج عیسی به من زنگ زد و گفت که یکی از شاسی ها خراب شده و حضرت امام فرمودند که شماصبح ساعت 8 بیایید و آن را درست کنید. فردا صبح زود بلند شدم و خودم را به دفتر رساندم و یک چایی برایم آوردند. دوست داشتم هر چه زودتر کارم را شروع کنم. با یکی از آقایان بلند شدیم و رفتیم داخل بیت. حاج احمدآقا را دیدم و عرض کردم که به امام بگویید سلیمی آمده. حاج احمد آقا رفت و زود برگشت و گفت که امام فرمودند بروید فردا ساعت 8 صبح بیایید. ساعت را که نگاه کردم دیدم 5 دقیقه از هشت گذشته است. آن روز درس بزرگی از حضرت
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 224 امام یاد گرفتم. ایشان همه برنامه های روزانه اش بر اساس دقیقه ها تنظیم شده بود و من چون پنج دقیقه دیر کردم برنامه به هم خورد و ایشان فرمودند فردا راس ساعت 8 صبح بیایید. فرداصبح خیلی نگران بودم که نتوانم ساعت 8 حاضر باشم. راس ساعت 8 در زدم. امام فرمودند بفرمایید گفتم سلیمی هستم، گفتند بفرمایید به کارتان برسید. من وارد شدم و بابت تاخیر دیروز عذر خواهی کردم و مشغول کارم شدم.
وقتی کار تمام شد ایشان دعا و سپاسگزاری نمودند.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 225