نکتۀ بعدی اینکه خود امام، کلمۀ امام و کلمۀ خمینی(س) برای ما معجزه بود. ما می دیدیم که بچه ها هر عکسی را می خواستند بکشند ـ اگر بهترین نقاشها هم بودند ـ باید خیلی زحمت می کشیدند، اما تا می گفتند برای مراسم، عکس امام را می خواهیم، در عرض چند دقیقه آماده می شد. با پتوی مشکی و صابون سفید عکس امام را خیلی زیبا می کشیدند و این به نظر ما معجزه بود و فکر می کردیم این لطف و عنایتی از جانب خود امام است. خدا کمک می کرد و بچه ها هم مشتاق بودند و ما می توانستیم در ده آسایشگاه در عرض یک ساعت ده تا عکس از امام بکشیم. وقتی هم عراقی ها می آمدند، خیلی راحت آن را بر می داشتیم و عقل آنان به اینجا نمی رسید که ما با پتو عکس امام درست کنیم. پاک کردن آن تصویر هم خیلی راحت بود؛ کهنه ای روی آن می کشیدیم و پاک می شد. اینها واقعیتهایی بود که در اسارت ما وجود داشت. گرچه خیلی چیزهای دیگر هم هست که دوستان دیگر گفته یا نوشته اند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 34