وقتی می خواستند حاج آقا ابوترابی را وارد اردوگاه موصل چهار ـ که همان سه سابق باشد ـ بکنند، اول او را برده بودند طبقه بالا و به ایشان گفته بودند: قسم بخور اسرا را ساکت می کنی. چون آن اوایل اسرا خیلی داغ بودند و کارهای زیادی می کردند و جنب و جوش بالایی داشتند. عراقی ها هم هر جا که اسرا اینطور بودند، حاج آقا را می بردند تا آرامشان کند. خلاصه، حاج آقا قسم خورده بود، ولی عراقی ها گفته بودند قبول نیست باید قسم به کس دیگری بخوری. ایشان هم به یک نفر دیگر قسم خورده بود. باز ایراد گرفته بودند و می خواستند حاج آقا را مجبور کنند به جان امام قسم بخورد. سر آخر، به
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 167 حاج آقا گفته بودند باید به کسی قسم بخوری که ما هم او را قبول داشته باشیم و خیالمان راحت باشد. خلاصه، تا حاج آقا به جان حضرت امام قسم نخورده بود، دست از او برنداشته بودند.
می خواهم این را بگویم که چقدر مسأله امام خمینی(س) برای خود عراقی ها مهم بود. آنها می دانستند که قابل اعتمادترین کس برای اسرا خود حضرت امام است و روی همین مسأله اصرار داشتند که حاج آقا به جان امام قسم بخورد.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 168