خداوند به من هم توفیقی داد و قصیده بلندی به مناسبت ارتحال حضرت امام در همان روزها سرودم و آن این بود:
جز داغ غمت بر دل ما داغ دگر نیست جز راه تو در فکرت و اندیشه و سر نیست
درمان نکند داغ تو را مسکر و تریاق گویم به طبیبان که دگر هیچ ثمر نیست
داغی به بلندای سما ثقل چو هستی ای بیخبران هیچ مکوشید اثر نیست
این داغ و مصیبت به دل امت و دوران تا حشر بماند که دگر هیچ خبر نیست
ای گیتی بیچاره بسوز از غم هجرش چون تا به قیامت به سرت همچو پدر نیست
باشد که مداوا شود این داغ جگرسوز با آمدن حجت حق چاره دگر نیست
گر حافظ و خیام شوند زنده و گویند در مدحت تو شعر به جز خشت و مَدَر نیست
هر سر که در آن معرفت و عشق تو نبوَد حقا که توان گفت بجز سنگ و حجر نیست
الفاظ حکیمانه و شکّر سخن تو قابل به قیاس زر و یاقوت و گهر نیست
اعمال شجاعانه تو وقت توکل در عالم اندیشه دگر جای گذر نیست
هر کس که به تیغ قلمت کشته ره شد در روز قیامت دگرش عفوُ وَذر نیست
و آن کس که به عشقت سر تسلیم به حق داد گو مژده که منزلگهتان نار و سَقَر نیست
امید همه عالمیان اینکه بیایی با حجت حق چونکه دگر فرصت شر نیست
این ظلمت شب تیرگی جهل و ضلالت پیوسته بود تا که در او شمس و قمر نیست
ای شمس و قمر حجت ثانی عشر ما جز دفع سیاهی و ستم فکر بشر نیست
بیچاره من زار که بعد از غم هجرت ترسم که در این راه مرا یار دگر نیست
لیکن خلفت خامنه ای پیرو راهت دستم چو بگیرد به دلم آه و شرر نیست
باشد که تأسّی کنم از راه تو و او مستانه چنانم که مرا پا و چو سر نیست
کی می شود ای یوسف گم گشتۀ زهرا آیی سوی کنعان که بصر بهر پدر نیست
با امتِ در صحنۀ ما کاخ ستمکار لرزانده چنان بر سر او خواب سحر نیست
پوشیده کفن، تیغ به دست، ذکر تو بر لب در وادی طاعت حذر از دشت و حضر نیست
یارب چو قیامش نکنم درک و بمیرم پس زنده نمایم که از آن جای گذر نیست
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 81 این قصیده را من سه روز پس از ارتحال حضرت امام یعنی در روز هفدهم خرداد ماه سال 1368 سرودم.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 82