من آن شب با دلی شکسته خوابیدم. مرحوم پدرم آن موقع حدود 15 ـ 20 سالی بود که فوت کرده بود و من هم عادت ندارم کسی را به خواب ببینم، اما نمی دانم آن شب، که سه ـ چهار روز از فوت امام گذشته بود، چه شد که من پدرم را در خواب دیدم. پدر من مردی روحانی و از روضه خوانهای مخلص ابا عبدالله الحسین(ع) بود. سواد زیادی نداشت، ولی روضه امام حسین را خوب می خواند. دیدم او کنار در باغی ایستاده و امام به طرف پدرم می رود. وقتی ایشان نزدیک پدرم رسید، من یادم آمد که پدرم فوت کرده و می دانستم اگر کسی که فوت کرده دست کسی را بگیرد و او را با خود ببرد، آن شخص هم می میرد. این مطلب از قبل در یادم بود، ولی اصلاً یادم نبود که امام فوت کرده است. خلاصه، ایشان به طرف پدر من رفت و پدرم دستش را گرفت. من هم داد زدم: امام، برگردید! پدر من مرده است! همین طور فریاد می زدم و این جمله را می گفتم که دیدم امام رو به من کرد و گفت: پسرم، چه می خواهی؟ گفتم: می خواهم چیزی بگویم. ایشان گفت: اگر می خواهی چیزی به من بگویی به این سید بگو! من متوجه نشدم که این سید چه کسی است. وقتی از خواب بیدار شدم، خوابم را برای یکی از دوستان طلبه که از دوستان خوب ما در اسارت بود، تعریف کردم. ایشان گفتند: خواب خوبی دیده ای... . آن روزها نمی دانستیم این سید چه کسی است تا اینکه اعلام کردند حضرت آیت الله خامنه ای رهبر ایران شده اند و ما اشاره امام به سید را به ایشان تعبیر کردیم.
دوستان ما در اسارت، در زمینه های مختلف استعدادهای زیادی از خود بروز می دادند که در آن شرایط و برای جمع دوستان بسیار قابل توجه و سودمند بود. مثلاً در
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 31 زمینه های شعر و هنر، ما شاهد هنرنماییهای بسیار خوب دوستان بودیم که برای ما، هم جذّاب بود و هم روحیه دهنده. به عنوان نمونه، یکی از دوستان شعری برای رحلت امام و سرودی برای ورود ما به ایران سرود که یادم هست وقتی وارد ایران شدیم آن شعر را خواندیم.
می توان گفت از جمله عواملی که بچه ها را در اسارت ثابت قدم نگه می داشت، اول ایمان بچه ها بود و دیگر سخنان دلگرم کننده و اطمینان بخش امام که قبل از اسارت شنیده بودیم یا در طول مدت اسارت به صورت جسته و گریخته از راههای مختلف به ما می رسید؛ مثلاً، گاهی بعضی از دوستان نامه می فرستادند و خانواده ها در جواب آنها برخی فرمایشات حضرت امام را با تعبیر «پدربزرگ این را گفت» یا «پدر روح الله این را گفت» می نوشتند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 32