این بود تا اینکه آخرین مریضی امام پیش آمد. تلویزیون عراق تصاویر امام را در بیمارستان نشان می داد و ما هم، به صورت سرّی، از رادیو یا بعضی منبعهای اطلاعاتی که داشتیم، خبر می گرفتیم و می دانستیم که بعضی از سران کشور به دیدار امام در بیمارستان رفته اند. این صحنه ها برای ما خیلی سست کننده بود. تلویزیون عراق نشان می داد که سِرُم در دست امام است و با آن حالت ضعف در بیمارستان به سر می برند و می گفت دکترها نظر داده اند که دیگر نمی توان برای امام کاری کرد و از درمان حضرت امام مأیوس شده اند.
وقتی این اخبار پخش می شد، به رفقا شوک غریبی وارد می شد. وقتی بیماری امام طولانی شد، بچه ها دیگر منتظر خبر رحلت بودند و کم کم خودشان را آماده دریافت این خبر کرده بودند. البته، برای بسیاری هم تصور اینکه امام از جمع ما بروند غیرممکن و محال بود و اصلاً فکر نمی کردند امام به این سادگی از بین ما بروند. عراقی ها گاهی بلندگوها را روشن می کردند و اخباری که از ایران می رسید را اعلام می کردند که متن همه آنها این بود که حال امام رو به وخامت می رود و از مردم تقاضای دعا کرده اند و مردم ایران دیشب را به دعا گذرانده اند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 120