یادم هست به خاطر این شکنجه ها، ما تا مدتها نمی توانستیم پا روی زمین بگذاریم و راه برویم. چهار دست و پا راه می رفتیم، چون نمی شد روی پا راه رفت. با این حال، خیلی شاد بودیم و خیلی روحیه داشتیم. من تا آخر اسارت شارژ بودم و همه را از آثار آن توسل می دانم.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 56