یادم هست در اردوگاه ما سربازی بود به نام ثائر که خیلی آدم خوبی بود و می گفت: من به امام علاقه دارم، ولی کاری نمی توانم انجام بدهم، چون اینجا اگر دست از پا خطا کنم
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 152 کارم تمام است. واقعاً هم راست می گفت و به امام علاقه داشت. در عوض، بعضیها به همین نسبت از امام عقده و کینه داشتند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 153