در سال دوم اسارت، یعنی سال 61، من و چند نفر از دوستان تصمیم گرفتیم یک ماهنامه تهیه کنیم که البته بعدها تبدیل به هفته نامه شد. ما در آن نوشته بحثهای اعتقادی، دینی، اخبار و اطلاعاتی از ایران، و همچنین سخنانی از حضرت امام را منتشر می کردیم و
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 36 نامش را هم گذاشته بودیم: «مجله پیروان ولایت».
وقتی صلیب سرخ به اردوگاه ما می آمد، کاغذهایی به ما می داد تا برای خانواده هایمان نامه بنویسیم، ولی دوستان نامه نمی نوشتند و این کاغذها را جمع می کردند. بعد، ما آنها را با نخ به همدیگر می دوختیم و شروع می کردیم به نوشتن ماهنامه و سه نسخه از آن تهیه می کردیم. سپس، خیلی مخفیانه و با رعایت کامل نکات امنیتی، این ماهنامه را در آسایشگاهها و در بین بچه ها می چرخاندیم. متأسفانه، یک بار این ماهنامه لو رفت و خیلی برایمان دردسرساز شد. البته، بنده آن زمان در اوج بیماری بودم، طوری که مرا ممنوع الکتک کرده و به خاطر شدت ضعف و بیماری به بیمارستان منتقل کرده بودند. دوستان هم که می دانستند من ممنوع الکتک هستم و برای من خطری ایجاد نمی شود، از این فرصت استفاده کرده بودند و تمام تقصیرها را به گردن من انداخته بودند. خلاصه، از این طریق تا حدودی این مشکل حل شده بود.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 37
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 38