یادم هست در اوایل اسارت، از یکی از نوجوانان ما که شاید سیزده سال هم نداشت چنین درخواستی کردند. اما او مقابله کرد و گفت: اینجا من در اسارت شما هستم، ولی اگر الآن در جبهه بودیم به شما نشان می دادم که اجازه دارید چنین درخواستی بکنید یا نه! خلاصه، مضمون حرفش این بود که اگر مردید، در جبهه از ایرانیان چنین درخواستی بکنید.
وقتی عراقی ها چنین عکس العملهایی را از اسرا مشاهده می کردند، می ترسیدند و نمی توانستند چنین درخواستهایی را مطرح کنند. از طرفی، در هر اردوگاه یک نفر استخباراتی بود. اینها مسئول اداره و برقراری نظم در اردوگاهها بودند و چون می دانستند اگر چنین درخواستی از اسرا بکنند، باعث خشم بچه ها و ایجاد شورش و بلوا می شود و این وضعیت ممکن است برای آنها بد تمام شود و به عزل آنان منتهی گردد، به خود
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 173 اجازه نمی دادند با احساسات اسرا بازی کنند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 174