یک بار، در روز عاشورا، همه بچه ها به دستور حاج آقا ابوترابی پابرهنه شدند. قرار بود آن روز زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام بخوانیم. اما مشعل آمد و به بچه ها گیر داد و از آنها خواست به امام توهین کنند و بگویند: خمینی دجّال. هر کس هم نمی گفت، با دو دست به گوشهای او می زد. برای همین، خیلی از بچه ها پرده گوششان پاره شد. مشعل یکی از بچه ها را که اسمش کریم بود و جوان کم سن و سالی هم بود، صدا زد و گفت: بگو خمینی دجّال. کریم هم به او گفت: تو اول به صدام توهین کن تا من هم توهین کنم. مشعل خیلی عصبانی شد و کتک مفصلی به کریم زد. البته، کریم یک بچه عادی بود و زیاد هم اهل دعا و عبادت نبود، ولی با این حرف، غرور مشعل را شکست و ارادت
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 94 خود را به امام ثابت کرد.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 95