اصلاً تصور اینکه یک روز ما برگردیم و امام در بین ما نباشد، برای ما خیلی آزاردهنده بود. وقتی خبر ناراحتی قلب امام را شنیدیم، ما هم در اردوگاه برای شفای حضرت امام مراسمی برگزار کردیم؛ دعای توسل و حدیث کسائی هم برگزار کردیم و ذکرهایی بین رفقا تقسیم کردیم، بلکه امام شفا پیدا کنند. در این میان، خیلی از بچه ها خوابهایی دیدند که بهترینشان این خواب بود:
یکی از رفقای آزاده، خواب دیده بود که حضرت امام روی تختشان خوابیده اند و تعدادی از فرشتگان، ملائکه و ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ دور تخت حضرت امام را گرفته اند و دارند او را با خود به آسمان می برند. مردم ایران هم دستهایشان بالاست و دعا می کنند. در نتیجه، این تخت دائم بالا می رود و دوباره برمی گردد. اما آخرالامر فرشته ها
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 119 و ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ این تخت را بلند می کنند و به آسمان می برند و در آسمان پنهان می شوند.
این خواب برای بعضی از دوستان نقل شد و به ما هم رسید. ظاهراً رفقا و حاج آقا ابوترابی گفته بودند: این خواب را برای اسرای دیگر نقل نکنید، چون پیام این خواب تا حدودی معلوم است که چیست؛ یعنی مردم دعا می کنند، ولی به هر حال مقدّر است که امام از جمع ما جدا شوند. فکر می کنم سال 65 یا 66 بود که بچه ها این خواب را دیدند.
در سال 67، خوابهای دیگری هم در این باره دیده شد که مثلاً امام در حال مریضی است و پرواز می کند و به آسمان می رود. رفقا از این خوابها می دیدند، ولی ما می گفتیم اینها فقط خواب است.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 120