در ابتدا، دشمن متوجه این فعالیتهای بچه ها نمی شد، ولی بعد که متوجه شدند گفتند: دو نفر دو نفر با هم باشید! حتی بعد از مدتی گفتند: دو نفر دو نفر هم نباشید و یک نفری قدم بزنید. حق اینکه دو نفر با هم باشید را ندارید.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 254 بعد از مدتی، سهمیه چای و غذا را قطع کردند. بعضی مواقع هم که می فهمیدند بچه ها روزه گرفته اند، می آمدند و کسی را که روزه دار بود به شدت کتک می زدند و با زور روزه اش را باطل می کردند و می گفتند: حق روزه گرفتن ندارید. یا می گفتند: برای چه شما این کارها را می کنید؟ مگر امام کیست که شما دارید این کارها را برایش انجام می دهید؟ ولی بچه ها کار خودشان را انجام می دادند و نذرشان را می کردند. بچه ها در مضیقه و تحت فشار بودند، ولی زمانی که تنها می شدند، خودشان دعا می کردند و ذکر می گفتند و ختم صلوات یا ختم امن یجیب می گرفتند و تنها آرزویشان شفای حضرت امام بود. تا اینکه بالاخره خواست خدا بر این قرار گرفت که حضرت امام از دنیا بروند. بچه ها هم واقعاً غمگین و عزادار شدند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 255