یادم هست در تفتیشهایی که به صورت هفتگی از ما می کردند، عکس کوچکی از امام را از یکی دوستان گرفتند و این از نظر عراقی ها یک جرم نابخشودنی بود. جرمهای کوچک در خود اردوگاه رسیدگی می شد و برای آن تنبیه و سلول انفرادی و ضرب و شتم و کتک و شکنجه تا حد مرگ در نظر می گرفتند، که در برخی از موارد منجر به مرگ هم می شد. هر اردوگاهی هم برای خودش زندان و شکنجه گاهی داشت؛ اما جرمهای سنگین و نابخشودنی به بغداد گزارش می شد. این برادر ما را هم به بغداد فرستادند. در بغداد، برنامه ها مفصل تر بود که خودش داستانی دارد؛ مثلاً، دادگاه مخصوص نظامی تشکیل می شد که قاضی و مأموران، همه نظامی بودند و هم به جرایم عراقی ها و هم به جرایم اسرای جنگی رسیدگی می کردند. خلاصه، این اسیر ایرانی را به آنجا برده بودند و بعد از کلی عذاب و شکنجه، به پانزده تا بیست سال زندان محکومش کرده بودند. بدان معنا که اگر جنگ ادامه پیدا می کرد، او این مدت را در زندان می ماند که خوشبختانه جنگ تمام شد و اسرا برگشتند و ایشان آزاد شد و به ایران آمد؛ ولی مدتی که در عراق بودیم، ایشان در سلول بود و آزاد نشد و او را به اردوگاه برنگرداندند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 177