اوایل اسارت که بچه ها روحیه محکم و شجاعانه ای داشتند، اگر عراقی ها می گفتند به
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 166 امام توهین کنید، نه تنها توهین نمی کردند، به مقابله هم بر می خاستند. بارها می شد که می گفتند به امام توهین کن و اگر توهین نمی کردی، می پرسیدند: کجای بدنت مجروح است؟ و روی همان زخم یا جراحت با پوتین ضربه می زدند. همچنین با لگد به شکم مجروح بچه ها می زدند یا در اثر سیلی های آنها پرده های گوش بچه ها پاره می شد. این بود تا اینکه حاج آقا ابوترابی آمدند و گفتند: قرار نیست به این سادگی پرده گوشهایمان پاره شود و این راه درست نیست (در آن زمان، خیلی از بچه ها بودند که گوشهایشان ناقص شده بود). ایشان گفتند: باید این مسأله جا بیفتد که گاهی اوقات یک اسیر ایرانی را مقابل چند دوربین و خبرنگار خارجی حاضر می کنند و از او انگیزه اش را برای آمدن به جبهه می پرسند و از او می خواهند که به مقدسات و رهبرش توهین کند و قصد دارند او را از هدفش منحرف کنند، که در اینجا باید مقاومت کرد و به هیچ وجه کوتاه نیامد؛ حتی اگر منجر به شهادت شود. اما اگر یک سرباز عراقی که هیچ چیز نمی فهمد و اصلاً نمی داند امام کیست و جایگاهش چیست، یک اسیر را به گوشه ای برد و به او گفت: به خمینی توهین کن و گرنه تو را شکنجه می کنم، دیگر نیازی به آنقدر تعصب و مقابله کردن نیست، چرا که اصلاً هدف این نیست و حفظ جان در این مواقع واجب است. خلاصه، شیوه اسارت کشیدن صحیح را حاج آقا ابوترابی برای اسرا جا انداخت و به آنها آموزش داد.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 167