امام و یاد امام همیشه در زندگی ما حضور داشت. یادم هست در همان لحظات اول اسارت در کنار جاده ای که ما اسیر شده بودیم، عراقی ها یک ماشین ایرانی را گرفتند که پشت شیشه آن عکسی از حضرت امام بود. برادر پاسداری که در ماشین نشسته بود همانجا به شهادت رسید. آن وقت، یک افسر عراقی داخل ماشین شد و عکس حضرت امام را کند و در مقابل چشمان ما پاره کرد. این اولین ضربه روحی بود که بر ما وارد شد و ضربه سختی هم بود؛ چون لحظات اول بود و برای ما با آن تعداد کم، امکان عکس العمل نشان دادن وجود نداشت.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 10